
سومین پارت داستانی که زاده ذهن خودمه :)
*سایا* آنچه گذشت:« وقتی نوبت به راهکار رسید، تنها کسی بودم که چاره ای در آستین داشتم... رییس با شگفتی گفت:«بگو مامور ادل!» ایستادم و کنار تخته رفتم... سرفه ای نمایشی کردم.» شروع کردم:«از نظر من،تنها راه اینه که به داخل گروهشون نفوذ کنیم... اینکه عامل نفوذی بفرستیم که وارد گروهشون بشه،قطعا خیلی طول میکشه تا به اون فرد اعتماد کنن... پس...تنها کار اینه که یه قربانی از اعضای تیم رو بفرستیم... من برای اینکار داوطلبم. به عنوان یه دختر،قربانی میشم و سر راهشون قرار میگیریم... به من جی پی اس وصل میکنین،تا قرارگاه شونو پیدا کنین... بعد قبل اینکه اوضاع خطرناک بشه،حمله میکنین...» رییس کمی فکر کرد:«فکر خوبی بنظر میرسه...» آرکا با خشم ایستاد:«نه نه نه...این اصلا فکر خوبی نیست رییس! اگه بلایی سر مامور ادل بیاد...» حرفشو قطع کردم:«لازم نیست تو یکی نگران من باشی...من مثل قبل ضعیف و آسیب پذیر نیستم و میتونم از خودم دفاع کنم...» آرکا دستانش را مشت کرد:«نه! تو نمیدونی اونا چه آدمای خطرناکی ان!» داد زدم:«قطعا خطرناک تر از اون باندی که چند سال پیش دزدیدنم و شخص جنابعالی هم توش دست داشتی، نیستن!» او هم صدایش بالا رفت:«ولی سایا...»
با مشت رو میز کوبیدم:«من برای تو مامور ادل هستم همین و بس!» رییس داد زد:«آروم باشین! با جفت تونم...» اخم کردیم ولی دیگر ادامه ندادیم. رییس گفت:«مامور کارتر، راست میگه...این ماموریت خطرناکه...ولی از طرفی مامور ادل هم درست میگه، این تنها راهه... برای همین ما نیرو ها رو توی آماده باش قرار میدم... مامور ادل، بهت جی پی اس وصل میکنیم و سعی میکنیم از دور مراقبت باشیم... ولی اگه دیدی اوضاع خرابه،لازم نیست به فکر ماموریت باشی، فقط خودتو نجات بده... مفهومه؟!» تایید کردم:«بله قربان.» آرکا خواست چیزی بگوید که رییس ختم جلسه را اعلام کرد. همه از اتاق خارج شدند... آرکا توی راهرو،جلویم را گرفت:«من نمیزارم بری...» پوزخندی زدم:« فکر نکنم دست تو باشه.» چهره اش از همیشه جدی تر بود:«اگه اتفاقی برات بیفته... هیچ میدونی چی میشه؟» تک خنده ای کردم:«هه... هیچی نمیشه!تو هم لازم نیست ادای آدمای نگرانو در بیاری.» بازویم را گرفت:«من جدی ام...» داد زدم:«دستمو ول کن عوضی.» ولی محکم تر فشارم داد:«اگه اتفاقی برات بیفته من نابود میشم... نمیزارم بری...» چند لحظه به چشمانش زل زدم... با چه رویی این حرفا رو میزد؟ با لحن عصبی ای گفتم:«ازت متنفرم... میفهمی؟ من دیگه گول تو و امثال تو رو نمیخورم... از جلو چشام گمشو!» دستم را محکم کشیدم و راهم را کج کردم...
ببخشید کوتاه بود دوستان :) ناظرجونم چیز بدی نداره مرسی که تایید میکنی :)
امیدوارم لذت برده باشین :)))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت یک و دوش کوووووووووووو
خیلی قبل تره بری تو لیست هنوز همونم هست:)
ممنون
چه عجببب بلاخرههههه
حیح😍
اولین بازدید
اولین لایک
اولین کامنت
تازه ناظرشم بودم😂
چه تفاهمی منم ناظرش بودم:)
حق
وای ممممممممممممممرسی
اگه اون دوستمون الی تست زیرت نظر نذاشتم بود پینت میکردم :) ولی نمیخوام نظرش بپره🙃🙃
شکوفه ی من رو دیگه ادامه نمیدیم؟
چرا ادامه میدیم🥺
ولی ناظرا هم پارت 16 هم 17 رو رد کردنننننن😭😭
شاید تو یه سایت دیگه به اسم Quotev منتشر کنمش
اها اوکی