نشان دادن ارزش دوران کودکی و اینکه نباید از دستش داد
(سعی کن تا میتوانی کودک باشی که برای بزرگ شدن وقت بسیار است ) سعی کنید این جمله را جدی بگیرید . میتوانم ارزش این جمله را برایتان با خاطره ای توصیف کنم . بگذارید به زمان سفر کنیم و به دوران طفولیتم برگردیم : زمانی که طفلی ۷ساله بودم دوست داشتم خیابان های شهر را نقاشی کنم و همانند فرشی رنگارنگ رنگش کنم . مادرم وقتی آرزویم را شنید با خشرویی گفت : چه آرزوی زیبایی! قبول است ، فردا به مغازه میرویم تا رنگ بخریم و خیابان را فرش کنیم !
اکنون که فکر میکنم میفهمم که مادرم میدانست آرزویم باید براورده شود زیرا با مرور زمان محو میشود. دلم میخواست باز هم مثل آن زمان دوباره زمین را فرشی بزرگ و زیبا کنم . اما میدانستم اگر این کار را کنم مرد مرا مورد تمسخر قرار میدهند و حرف های تکراری مانند : عقلت را از دست دادی؟ دیوانه شدی؟ باید به دیوانه خانه برگردی و... را به من میگفتند
اما ناگهان صدایی از اعماق وجودم گفت : دهان مردم همیشه باز است . نباید برای مردم زندگی کرد . باید برای خودت زندگی کنی ! پس به دنبال رویاهایت برو . هنوز برای کودک شدن دیر نیست . پس عجله کن . تصمیم خودم را گرفتم و سوار ماشین شدم و به سمت مغازه ی رنگ فروشی رفتم و سه رنگ برداشتم آبی ، قرمز و زرد. از مغازه بیرون آمدم اما رنگ هارا فراموش کردم ! به مغازه برگشتم و رنگ هارا برداشتم به سمت خیابان سی و ششم رفتم . همان خیابانی که خانه ی قدیمی مان در آنجا بود . آه چقدر دلم برایش تنگ شده !
قلمو را برداشتم و شروع به رنگ زدن کردم و باخود این شعر را زمزمه میکردم : اول خورشید تابان ... بعد ماه درخشان.... آسمان را کشیدم..... با ابر های زیبا این شعری بود که وقتی بچه بودم هنگام نقاشی کشیدن میخواندم. همان طور که پیش بینی کرده بودم مردم به من میخندیدند اما من اهمیتی نمیدادم. انگار به کهکشان رفته بودم و داشتم با کشیدن ستاره ها کاملش میکردم . ترانه ای که میخواندم را قطع کردم . اما هنوز زمزمه ی ترانه در حال خواندن بود . تعجب کردم. اطرافم را که نگاه کردم ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آقا برو تو پیج کامنت پایینی من
دارهدیه داستان هری پاتر با تضور ما میسازه
اگه خواستی شرکت کن(البته خواستنی نیست بایدیه)
بايد ادامه دار ميبود
عالیییی بوددد
مرسیی