
بعد اینهمه انتظار، پارت ۵ رو آوردم😅
ماری: دراکو... آستین لباست خونیه..(جیغ) دراکو: چیزی نیست ༺ماری༻ این اولین بار بود این حرف رو من و یا هرکسی از زبونش میشنفت ماری: نه نمیشه... خیلی زیاده... باید ببندیمش دراکو: مهم نیست ماری: مهمه...تو الان پاهاتم مطمئنا یه چیزیشون شده..من نمیتونم بذارم اینجوری بمونه ༺دراکو༻ به زور گفت زمین بشینم منم نمیخواستم که فکر کنه ضعیفم راستش نمیخواستم بچه فرضم کنه ولی به هر اجباری شده نشستم
༺ماری༻ نشست،آستین سمت چپ لباسش رو بالا داد منم داشتم بند موهامو باز میکردم تا به دستش ببندم شاید خونریزیش کمتر شد سرم رو چرخوندم و نماد مرگخوارش رو که دیدم، یه لحظه هی کشیدم(زخمش دقیقا کنار نماد بود) دراکو: ترسیدی؟ ماری: نه... من و ترس! یه لحظه شوکه شدم، معذرت میخوام دراکو:نه مشکلی نیست، من عادت کردم.. ماری: متاسفم و بند رو به دستش میبستم ماری: دراکو... میتونم یه سوال ازت بپرسم؟ دراکو: بپرس ماری: اگه ناراحت نمیشی میخواستم ازت بپرسم، تو چطور تونستی درد این رو(اشاره کردم به نماد مرگخوار) رو تحمل کنی دراکو: وقتی پای خانوادم باشه هرکاری میکنم ماری: هوم گره دومو محکم زدم ماری: میتونی بری روی اون تخته سنگ مچ پاتو ببینم؟ دراکو میخواست پاشه و منم کمکش کردم نشست روی تخته سنگ و منم نشستم زمین.مچ پاش یه ذره کبود شده بود ولی چیز مهمی نبود... ماری: چیز مهمی نیست، فقط زیاد وزنتو روی این پات نزار دراکو: اوفـــــــــ، باشه. ولی.. ماری: نگران نباش به کسی نمیگم اونجا من نجاتت دادم... دراکو: منظ..(اگه این ماری گذاشت دراکو حرف بزنه) ماری: منظورت رو فهمیدم، تو هم خیلی شجاعت به خرج دادی...حالا بیخیال،باید سریعتر گیاه رو پیدا کنیم(😉) دراکو:معلومه که من تورو نجات دادم... تک خنده ای کردم ماری: باشه،زودتر پاشو بریم(🤭)
با آخ و اوخ بلند شد. ماری: کمک نمیخوای؟ دراکو: نچ، مثل اینکه خوشت اومده دست منو بگیری. ماری: دوباره شروع کردی؟ لیاقت نداری که کمکت کنم.... منو بگو فکر کردم آدمی. دراکو: از سرتم زیاده... ماری: حوصله بحث ندارم پس زود باش. (5 دقیقه بعد) دراکو:خب...اثری از این گیاهِ نیست؟ ماری: نه. چند قدم جلوتر... ماری: وایسا. دراکو: چی شده؟ زانو زدم و موهامو پشت گوشم دادم. (نا آگاهانه دلبری میکنه) ماری: رد طلایی... داریم نزدیک میشیم، اینجارو ببین. و به لکه ای که به اندازه یه بند انگشت بود اشاره کردم. دراکو: تو از کجا میدونی این نشون اونه؟ ماری: چون این گل، گیاه مورد علاقمه و همه چیز رو راجبش میدونم. با قدم های تند سمت جلو رفتم،دراکو پشت سرم اومد.
(5 دقیقه بعد) دراکو:خب...اثری از این گیاهِ نیست؟ ماری: نه چند قدم جلوتر... ماری: وایسا. دراکو: چی شده؟ زانو زدم و موهامو پشت گوشم دادم (نا آگاهانه دلبری میکنه) ماری: رد طلایی... داریم نزدیک میشیم، اینجارو ببین. و به لکه ای که به اندازه یه بند انگشت بود اشاره کردم. دراکو: تو از کجا میدونی این نشون اونه؟ ماری: چون این گل، گیاه مورد علاقمه و همه چیز رو راجبش میدونم. با قدم های تند سمت جلو رفتم،دراکو پشت سرم اومد. و بله...حدودای 10 تا شاخه از گل ابدی جلوتر بود. پریدم بالا. ماری: وای... پیداش کردیم. و از خوشحالی دویدم. (مطمئنا دراکو پیش خودش میگه این چه دیوونه ایه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود.
مرسی خوشملم💖🥺🪄
پارت بعدی لطفا ☺️🤗
متاسفانه سرم خیلی شلوغه، ولی تا جایی که سعی کنم پارت میزارم، چون فیک جدید هم هست
عالی:)))! 💚💚🐍
🫂🪄💚
:)))
عالی مثل همیشه 💖💖
ممنونم خوشگلم 🫂❤
عالی عالی عالییی🍦❤️
مرسی پرنسس💖🥺