یه روز خسته کننده دیگه بود و منم هندزفری در گوشم داشتم ریاضی مینوشتم که دیدم صدای تق تق میاد سرم رو آوردم بالا که ببینم جغد برام نامه آورده یا نه؟ دیدم صدا از دم در اتاقم بود کاترین گفت هلی بیام تو کاترین معلمه زبان انگلیسی ام بود ما از انگلیس به دبی سفر کردیم. زمانی که سفر کردیم خیلی کوچک بودم برای همین خاله ام کاترین داشت بهم زبان انگلیسی یاد می داد هفته ی پیش امتحان دادم و الان مدرک تدریس زبان انگلیسی دارم سریع پریدم رو تختم و خودم رو زدم به خواب کاترین گفت: اینکه هنوز یخ هاش آب نشده میدونم بیداری گفتم: باشه تو بردی مگه کلاس هام تموم نشده بود؟ _ناراحتی من اومدم؟ _نه نه اصن منظورم این نبود _حالا که اینجوریه من میرم اومده بودم چند تا ورد باهات تمرین کنم _واقعا اگر نرفتم هاگوارتز تو بهم جادو یاد میدی؟ _شاید اره شایدم نه _تو واقعا جای مادر نداشتم بودی کاترین _آه از دست ولدمورت که هانا و بن رو کشت گریه م گرفت دوباره صدای تق تق اومد
فکر کردم شاید مامان بزرگه که کلی خوراکی اورده تا اومدم بگم نمیخوام چشمم به جغدی که نامه ی هاگوارتز تو منقارش بود افتاد وای مامان بزرگم مشنگ بود و من کسی رو جز کاترین نداشتم... که باهاش کوچه دیاگون برم سریع رفتم نامه رو از پرنده گرفتم خوندمش کاترین گفت: پاشو بیا خونه ی ما گفتم: بیام چیکار زحمتت هم میشه _بریم وسایل هاگوارتز رو بخریم
_جت داری؟ _نه ولی اجاق آتشین دارم از مامان بزرگ اجازه گرفتیم و دود شدیم رفتیم دیاگون گفتم کاترین من که پولی ندارم کاترین گفت اونش با من رفتیم بانک گرینگاتز و پول های مامان بابام رو دیدم که سکه هاش کل اتاق منو پر میکرد خلاصه همه وسایل رو خریدیم ولی موقع خرید چوب دستی هری پاتر رو دیدم وارد مغازه اولیواندر شدم که هری پاتر هم اومد به محض اینکه همو دیدیم هم زمان گفتیم زخمت مثل مال منه منم یه زخم مثل هری دارم اما بالای ابرو سمت راستم خلاصه باهم گرم صحبت شده بودیم که اولیواندر گفت به به خانم و آقا بفرمایید این چوب دستی ها رو امتحان کنید
تند تند چوب دستی هامون رو عوض می کرد تا به یه چوب دستی رسید که کلا سه سه تا از اون وجود داشت وقتی از کاترین پرسیدم: این یعنی چی همچین چوب دستی منو انتخاب میکنه اون یکی دست هری پاتر این یکیش دست دست من و آقای اولیواندر سومیش دست کیه؟ اولیواندر با احتیاط گفت:اسمشو نبر گفتم:چی یعنی چی این درست نیست کاترین گفت:خواهر زاده عزیزم تو دختری هستی که زنده موند و هری پاتر هم پسری هست که زنده موند چیز عجیبی نیست تو و آقای پاتر قراره کار های بزرگی بکنید.
یه دفعه یه مرد که موهاش تا شونه اش می رسید با یه پسر که موهاش طلایی بود اومدن در کمال تعجب اون بهم لبخند زد خیلی برام عجیب بود رفتیمیه جغد هم خریدیم سفید بود هاگرید هم دیدم با همون اجاق رفتیم خونه خاله کاترین همون جا شب خوابیدم انگار کاترین با دیدن هری یکم نگران شده بود از کاترین راجب مامانم پرسیدم منو پیچوند و خوابید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه میشه ادامه بدی ؟ ، عالی بود.
خوب
به نظرم ادامه بده جالب به نظر میرسه🙂