
مرد قصه گو،برای پریزاد از دست رفته اش مینوشت...
چجوری میخوام هر...هر کاری رو انجام بدم؟ بدون تو؟ تو این چند ماه گذشته تنها دلیلی که تونستم از جام بلند شم و به زندگیم ادامه بدم این بود که فکر میکردم چهار سال دیگه همه چیز درست میشه...فکر میکردم صورتت رو به زودی میبینم. فکر میکردم که قراره تو رو توی بغلم داشته باشم. فکر میکردم که میتونم ببینم که لبخند میزنی.. سخته..
فکر کنم کم کم دارم عقلم و تعادل فکریم رو از دست میدم. و همه اش تقصیر توئه! امروز تمام مدت داشتم باهات حرف میزدم.با صدای بلند. باهات خندیدم!باهات دعوا کردم! تو متعلق به من نیستی ولی هنوز خیالت مال منه. این یه پیروزیه! خیلی عجیبه...و هیچ چیزی این که عجیبه رو تغییر نمیده
فکر کنم دیگه دیوونه شدم! دوباره برگشتی!البته خود واقعیت نه.. بهم گفتی: نگو که بدون من نمیتونی زندگی کنی. بدون من کاملاً حالت خوب میمونه. مثل همین چند سال گذشته، مگه نه؟ من فقط یه احساس ام. لحظه ایه. ما محو میشیم. فقط توی آینده، وقتی که زندگی هامون به سمت جلو حرکت میکنه، همدیگه رو با ناواضحی یاد میاریم.. اما من نمیخوام بری..
همه اش دروغ بود؟ برگشتن چهار سال دیگه؟ تو بهم گفتی که منو میخوای، دلت منو آرزو میکرد. اینا همش یه حیله بود که منو مجبور کنه بیشتر بمونم. نه، البته که نه. من همچین کاری نمیکنم.دروغات رو باور نمیکنم. من به تواهمیت میدم، بی نهایت! اما نمیتونم دردی رو که با باور کردن دروغات به خودم تحمیل میکنم نادیده بگیرم. منم یه آدمم نه.؟ آدمی که با وجود خشم هنوز باورت داره
من از تو می ترسم. تو خیلی بد رفتار کردی، غیر از اینه؟ تموم این مدت داشتی منو فریب میدادی؟در حالی که واقعاً پر از موذیگری بودی، منو به این باور رسوندی که تو یه فرشته ای.. دست خودم نیست که بهت شک نکنم، فرشته کوچولو. من اینجوری تربیت شدم که همه چیز و همه کس رو زیر سوال ببرم. این کاریه که یه آدم واقعی انجام میده. اینطور نیست عزیزم؟
دلیل اینکه وقتی تو رفتی خیلی ترسیدم این بود که... تو بهم کمک می کردی. تو شبیه هرکسی که من میشناسم نبودی. تو اهمیت میدادی، عشق می ورزیدی، و خوشگل بودی دوست داشتن تو بعضی وقتا چیزی فراتر از کلمات میشد تو...تو گاهی اوقات بهم صدمه میزدی .روحی اما من دوستت داشتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
داستان سد اندینگ همون:
با یه تفاوت.داستان بقیه برای آدمای مرده نیست
خیلی قشنگ بودستشنشمشپشپ
متنت...قابل توصیف نیست)
یه جورایی همه ی یادداشت های اینجوری برای آدمای مرده غیر قابل توصیفن
جاییکهمیشینیوبااونخیالیحرفمیزنیی..
بهاینآدممیگنمجنون(دیوانهازعشق)..:))
و نکته ی جالب اینه که هرروز داره پررنگ تر میشه..
توعممجنونی¿:))..
اگه این مجنونی باشه یه لول بالاترم
زبانم قاصر است از این همه زیبایی و غم😭⛓💙
هیق..زندگی که زندگی نیست..یه فن فیکشن سد اند و درامه
واسه چند لحظه نفس کشیدن یادم رفت!
:))
و اینه که درد داره..
بسیار زیبا بود🌚
مرسی مادام:))))
مایل به فرند؟🦖🎸
یپپپپپپپپپپپپ!