12 اسلاید پست توسط: بیپر2 انتشار: 1 سال پیش 75 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اول توضیحات رو بخون:)
سلام من بیپر۲ هستم و این اکانت جدیدمه. من با خودم فکر کرذم که همش کمیک گذاشتن، مطلب نوشتن و فن آرت گذاشتن وقتی زیاد بشه اعصاب خورد کن میشه برای همین دارم نویسندگیم رو ادامه میدم که دو تا داستانی که ول کردم رو میخوام بنویسم. مثل این داستانم که داخل پارت اخرش ولش کردم و الان یکم تغییرش دادم و تادا دوباره به اوج برگشتم.
غروب آفتاب میشود و اتوبوس به ایستگاه آبشارجاذبه میرسد و دوقلو های پاینز از اتوبوس پیاده میشوند. میبل با هیجان میگوید: آخ جون! آبشارجاذبه، دیپر تو خوشحال نیستی؟. دیپر با احساسی از ناخوش احوالی به میبل جواب میدهد: نهخیر! اصلا خوشحال نیستم تو خودت میدونی چقدر از آبشارجاذبه متنفرم!. میبل سعی در راضی کردن برادرش میکرد: اما دیپر تو الان ۱۵ سالته و ۳ سال از اون موقعی که اومدیم آبشارجاذبه میگذره. دیپر با ترشروی میگوید: خودم میدونم! تو این ۳ سال هیچ چیز سرگرم کنندهای نیوفتاد. میبل: اما... دیپر بدون توجه به میبل سریع از او دور میشود و به کلبه معما کدهشک میرسد و در را باز میکند. استنلی با انرژی فراوان از برادر زادهاش استقبال میکند: سلام دیپر عسلی!. دیپر با ترش رویی جواب سلام میدهد: سلام عمو اسی. استنلی میپرسد: میبل کجاست؟. دیپر: داره میاد. بعد دیپر بدون توجه کردن به عمویش به سمت اتاقش در طبقه بالا میرفت که استنلی او را صدا میزند و به او میگوید: دیپر! عمو استن فوردت قراره دوشنبه بیاد، یعنی سه روز دیگه. دیپر با ترش رویی قبول میکند و سرش را پایین میاندازد و به داخل اتاق میرود. ساعت ۲۱ میشود و میبل وسایلش رو ارام ارام جابهجا میکرد و زیر لب آواز میخوند و دیپر هم به یه ور نگاه میکرد. میبل : دیپر چرا اینقدر سرد شدی؟ کالیفرنیا پیش مامان و بابا بودیم خیلی شادتر بودی! چه اتفاقی افتاد؟. دیپر: هیچی!. میبل : زود باش از خواهرت چیزی قایم نکن زود باش!.
دیپر به میبل بیمحلی میکند و اهمیتی به آن نمیدهد و این باعث اعصبانیت میبل میشود و میبل با لحنی دستوری از برادرش میپرسد: ماسون دیپر پاینز؟! همین الان از من معذرت خواهی کن و بگو چرا اینقدر بد اخلاق و بدجنس شدی؟. دیپر با خشم جوابش را میدهد: میخوای بدونی؟ من از آبشارجاذبه متنفرم! و هیچ وقت دوسش نداشتم از عمو اسی و عمو استن فوردم هم متنفرم کلا از تمام مردم آبشارجاذبه هم متنفرم از خوده آبشارجاذبه هم متنفرم؟!. میبل دلیلش را میپرسد: آخه چرا؟. دیپر: چون اینحا خیلی کِسالت آوره! از ۱۲ سالگیم دارم حَمالیه استنلی پاینز و اون داداش دانشمندش استنفورد رو میکنم، تو کلی دوست پیدا کردی ولی من هی بدبختی، حتی یه سرگرمی هم ندارم همیشه باید مثل خر کار کنم و غرغر های عمو اسی گوش کنم، بگو چرا تو اینقدر خوشبختی من چرا بدشانسم؟. میبل یک جواب خودخواهانانه میدهد: چون من میبلم، بهترین دختر دنیا. دیپر با جواب میبل کلافه میشود: بس کن تو رو خدا، تو یه دختر خیلی مغروری که به خودش اهمیت میده نه من!. میبل : من اهمیت بهت نمیدم، من همیشه سعی می کنم برات دوست پیدا کنم. دیپر : تو یدونه نام ببر برام اون وقت باور میکنم!. میبل هیچ اسمی به ذهنش نمیرسد و دیپر متوجه قضیه میشود: دیدی! من همیشه باید تنها کسی باشم که تنها باشه، جنابالی شاد و شنگول به من میگی چرا از آبشارجاذبه متنفری؟. میبل: اما آبشارجاذبه جای خوبیه مثل کالیفرنیا. دیپر: کالیفرنیا یه شهره نه این جای داهاتی، من اصلا سرگرمی ندارم، تو هستی با هرچیزی کنار میای ولی من نه! داخل کالیفرنیا مامان و بابا هستن ولی اینجا دو تا عمو هام هستن که اصلا ازشون خوشم، استنلی که گفتم برات استنفورد هم بهم محل نمیزاره و کلی مِنَّت سرم میزاره، بعد به نظرت از چیه اینجا خوشم بیاد؟. میبل بازم نیمه پر لیوان که خودش میدید را برای دیپر توضیح میداد: به نظرم عمو های خوبی داریم تو نمیفهمی، اینجا همه خوبن و فوق العادن. دیپر با خشم شروع به شکایت از خودش میکند: آره دیپر هیچ وقت نمیفهمی، چون دیپر احمقه دیپر یه روانیه، دیپر آدم بده داستانه، کاش به آبشارجاذبه نمیومدم؟! ایکاش هیچ وقت خواهری به اسم میبل نداشتم؟!. بعد میبل تا این رو میشنود قلبش از درون تیکهتیکه میشود و دیپر بهش توجهی نمیکند و میرود.
دیپر به مرکز شهر میرود و با هر قدمی که میپایید با خودش غر میزود: میبل خواهر بدیه! میبل آدم خود خواهیه، از اونو و آبشار جاذبه متنفرم! از زندگیم متنفرم؟!. دیپر قدم زنان صدای خنده های شیطانی را میشنود. دیپر: این صدای چیه؟. بعد صدای قِژ قِژ دَرها وقتی باد با شدّت زیاد به اونها میخورد زیاد میشود. دیپر فکر میکند که این دوربین مخفی هست که خواهرش درست کرده است: ببین اگه دوربین مخفیه، تو بردی من واقعا ترسیدم! لطفا بس کن! میبل میخوای معذرت خواهی کنم؟. بعد سایه هایی از جلو پای دیپر رد شدند و ۳ تا چاقو با دسته های آبی به بغل گوش دیپر پرتاب میشود، دیپر وحشت زده میشود و از خواهرش معذرت خواهی میکند: میبل، باشه تو بردی! معذرت میخوام همچین حرف هایی زدم، واقعا ببخشید حالا تمومش کن، لطفا؟!. ناگهان برق های خیابون قطع میشود و خیابون بدون نور سیاه میشود که آدم آدم را نمیدید بعد ناگهان یه پسر با نور های آبی رنگی که دورش رقصان بودند پدیدار میشود و چاقو هایی رو در دستانش معلق میکند و خنده های شیطانیاش هنر نمایی میکردند، دیپر با وحشت به خودش میگوید: من باید فرار کنم. پسر میپرسد: کجا میری دیپر؟ باهات کار داریم. بعد چاقو ها طرف دیپر پرت میکند و دیپر سریع بدون آنکه جایی را ببیند میدود. ناگهان جلو دیپر یک گرگنما پدیدار میشود و زوزه میکشد و سد راهش، میشود، دیپر هیچ راه فراری را پیدا نمیکند چون پشتش را یک پسر معلق پشت سرش را بسته بود دیپر که محاصره شده بود و به بن بست خورده بود و نمیدونست چیکار کند. دیپر: اینا همش یه کابوسه! فقط باید بیدارشم وگرنه پسر معلق و پسر نورانی چاقویی و گرگنما تو فیلماست. پسر نوران آبی با یک خونسردی خاص به دیپر میگوید: فکر میکنی اینا همش خوابه؟ ما واقعیت داریم!. آنها درحال نزدیک شدن به دیپر بودند که یک نفر بلند دو کلمه را میگوید: آزاروس وِنتوس. بعد یک نور کور کننده همه را دور میکند وقتی دیپر چشمانش را باز میکند ۳ نفر را در جلویش میبیند و از وحشت عقب میرود و به آنها میگوید: ازم دورشین! شما میخواین منو بکشین، ازم دورشین.
یکی از انها جلو دیپر خم میشود و دستش را روی شونه دیپر میگذارد و به او اطمینان خاطر میدهد که هیچ آسیبی بهش نمیرسانند: از ما نترس، کاریت نداریم به ما اعتماد کن. دیپر خواست یک چیزی را بگوید که نور مهتاب از پشتابر به آن ۳ نفر میخورد و صورتاشون معلوم میشود و دیپر شکه میشود و زیر لب با لکنت میگوید: شما ها شبیه منین؟!... بله اونها دیپر های موازی بودند. دیپر نفس زنان سئوالاتش را میپرسد: ایی.. ای.. اینجا چه خبره؟ شما ها کی هستین؟ و چرا شبیه منین؟ و چرا میخواستن منو بکشن؟ یکی جوابه.. منو بده چون.. وقتی استرسی بشمـ... همهی دیپر ها جملهی دیپر وحشت زده را تکرار میکنند: حالمون بد میشه و ممکن مغزمون قاطی کنه، همهـمون اینجوری هستیم. دیپر با گیجی میپرسد: الان منظورتون چی بود؟ نمیفهمم. یکی از دیپر ها که لباس گرم کن قرمز بر تن داشت با خشم به دیپر میگوید: گوش کن، ما موازی های تو هستیم؟!. دیپر: چی؟. یکی از دیپر ها که کلاه قهوهای زمستانه وندی بر سر داشت به آن دیپر خشمگین درباره مشکل توضیح دادنش میگوید: ببین دیپرِمبارز شاید بعضی ها دربارهی دنیاهای موازی ندونن. دیپر سوم که کلاه جادوگری با برچسب های رنگارنگ داشت به آن دو نفر میگوید: الان مشکل ما این نیست دیپرجاذبه. دیپرجاذبه به دیپر وحشت زده رو میکند و از او خواهش میکند که همراه آنها بیاید: گوش کن دیپر همراه ما بیا، تا تو رو از اون قاتلا نجات بدیم!. دیپر: من.. من چطور بهتون اعتماد کنم؟. ناگهان جاذبه آنها را به زمین میچسباند چنان سنگینی زیادی به انها وارد شد بود که کسی نمیتونست تکون بخورد. دیپر جادوگر که صحبت کردن و حرکت کردن برایش سخت بود چوب جادویش را به زور بالا میآورد ولی دستش محکم به زمین میچسبد. دیپرجاذبه: باید.. از.. این.. جاذبه.. قوی.. فرار.. کنیم. دیپرجاذبه شروع به خوندن کلماتی میکند : ای.. ای مردگان.. برخیزید و.. و... ناگهان دیپرمعکوس میاید و یک لگد محکم به صورت دیپرجاذبه میزند و با لحنی تحقیر آمیز به او میگوید: او نه نه! الان وقته این کار را نیست دیپرجاذبه، نمیتونی مُرده هارو احضار کنی!. دیپرجاذبه یک لبخند شیطنت امیز میزند و میخندد: مردهها رو احضار نمیکردم فقط یه مُرده رو احضار کردم.
ناگهان زمین میلرزد و شکافی کوچکی را باز میکند که صدای اسبی خشمگین از آن نجوا میکرد که یک نفر که بیسر بود بود با اسبش به روی زمین میآید، تفنگش را در میآورد و به دیپری که مشکل جاذبه رو ایجاد کرد بود شلیک میکند و جاذبه سنگین را ازبین میبرد بعد به دیپرمعکوس رو میکند: مث اینکه باید برای تو یکی بیشتر گلوله خرج کنم!. ناگهان گلوله های بزرگ آتیشین به گرگنما پرتاب میشود و گرگنما را خشمگین میکند. فایِرپِر: هووو! وقته آتیش بازیه! دیپرآتیشی اینجاست که همه جا رو بسوزونه!. دیپرمبارز از حواس پرتی استفاده میکند و به بچه ها میگوید که بروند: بیا بریم دیپرجاذبه!. دیپرجاذبه: باشه، زودباش از اینجا بریم. دیپرمبارزه، دیپر را میگیرد و باهم فرار میکنند. دیپرجاذبه موقع فرار به دیپرسواربیسر و فایِرپِر نگاه میکند و از انها تشکر میکند: ممنون!. دیپرمعکوس از خشم با سنجاق سینهاش فایرپر و دیپرسواربیسر را میگیرد. وولفدیپر : اونا فرار کردن، نمیتونم بوشون رو تشخیص بدم. دیپرمعکوس با خونسردی میگوید: مهم نیست! بالاخره که از اون سوراخشون میان بیرون، فعلا دو تا دیپر و پنج تا میبل دیگه رو گرفتیم، بسه باید بریم، تو هم بیا آلکور!. آلکور: باشه. دیپر های شرور از آنجا رفتند. در ان طرف قضیه پیش دیپر های در حال فرار بودند. دیپرجادوگر خسته میشود و میگوید: خسته شدم. دیپرمبارز با بغض به خودش میگوید: دیپرسواربیسر و فایرپر گرفته شدن! واقعا ناراحت کنند و ناامید کنندست!. دیپرجاذبه برای امید بخشیدن به دیپرمبارز نیمه پر لیوان را نشان میدهد: ولی یه دیپر رو نجات دادیم. دیپرمبارز: اما دو تا رو از دست دادیم!.
ناگهان در کنار یک درخت صدایی به انها میگوید: ولی همینم یه دنیا ارزش داشت. دیپرجاذبه حیرت زده میشود: امپراطور میسو؟!. میسو از کنار درختی بیرون میآید و کنار دیپر ها میرود. میسو: خوشحالم که سالم میبینمـتون و لطفا اینقدر با احترام حرف نزن منم مثل شما هام!. دیپرمبارز با بدخلقی تایید میکند: میدونیم. بعد میسو به دیپر یک نگاه میاندازد و با یک تعجب خاص میگوید: یه دیپر پاینزه بدون جورنال! جالبه. دیپر برایش سئوال میشود: جورنال؟ جورنال دیگه چیه؟. میسو، دیپرجاذبه، دیپرمبارز و دیپرجادوگر جورنال هایشان را درمیارند و به دیپر نشان میدهند. میسو برای دیپر توضیح میدهد: جورنال یه کتاب اسرار آمیزه که برای هر دیپری نوشته شده و سرنوشتـش باهاش گره خورده!. دیپر حس متفاوت بودن میکند و با کمی ناراحتی به میسو میگوید: ولی من یه همچین چیزی ندارم. میسو مثبت اندیشی میکند و به دیپر توضیح میدهد: آره! و همین تو رو خاص میکنه و درضمن... بعد میسو گوش دیپر را میکشد و به او گوش زد میکند: درضمن باید از میبل معذرت خواهی کنی!. دیپر گوشش درد میگیرد: آخ اخ اخ! گوشم. میسو: باید معذرت خواهی کنی!. دیپر : دلم نمیخواد و اصلا به تو ربطی نداره. میسو با کلافکی دستش را روی صورتش میکشد: آههه! بعضی دیپرها کلا آدم نمیشن. بعد میسو گوش دیپر را ول میکند و دیپرجادوگر میپرسد: حاله روح کهکشان خوبه؟. میسو: بگی نگی! به خاطر ناپدید شدن دیپر و میبل ها و نابودیه دنیا ها واقعا اوضاعش بده ولی مقاومت میکنه و الان از خستگی تمام گرفت خوابید ولی فکر نکنم بخوابه!. دیپر با طلبکاری از همه میپرسد: میشه لطفا یکی قشنگ توضیح بده اینجا چه خبره؟ شما کی هستین؟ چرا دنبال منن؟ اصلا قضیه چیه؟.
دیپرمبارز با جملاتش دیپر را تحقیر میکند: والا این دیپره خیلی شاسـ*ـکوله! به نظرم اون دیپر اسپانیاییه پیشه ما بود الان باید ۶ بار کل دنیا رو نجات میدادیم. دیپرجاذبه: خودت میدونی ما از دیپر اسپانیاییه خیری ندیدیم. [دیپراسپانیایی: مِه اَلگِدو مِچِه دِ وِرتِه مو زو = از دیدنتون خوشحالم دیپر ها.] دیپرمبارز: اما هر کوفتی بود خیرش به ما رسید که حالیش بود چه خبره. دیپرجادوگر قضاوت کردن را کنار میگذارد: بهترِ زود قضاوت نکنیم. میسو یک سرفه میکند که تنامی حواس را به خودش جلب کند: دیپر بزار برات توضیح بدم، زمان و مکان مثل یهـ... دیپرمبارز وسط حرف میسو میپرد: اوه نه نه! دوباره اون مثال شاخه و ماخه درختو توضیح نده. میسو: باشه، زمان مثل یه رود خونه خروشان میمونهـ... دیپرجاذبه هم وسط توضیحات میسو میپرد: برگرد سره همون شاخه درخت. میسو قبول میکند و کنار درختی میرود و آن مثالش را توضیح میدهد: زمان مثل این درخت میمونه اگه انتها درخت ببینیم دیپر و میبل ۱۲ ساله رو میبینیم که جورنال رو پیدا کرده، اگه یذره بریم بالاتر ۱۸ سالگی دیپر میبینیم که دشمن قسم خورده دیپر برگشته، بریم بالاتر ۳۰ یا ۴۰ سالگی دیپر و میبل نشون میده که ازدواج کردن و نسل های بعد دیپر نشون داده میشه، ولی اینها فقط برای دیپر های دیگه صِدق میکنه!. دیپر متوجه میشود: حالا متوجه شدم، من یه دیپر متفاوتم که خیلی معمولیه!.
میسو تاکید میکند: دقیقا! و این باعث میشه که دیپر های شرور و معکوس بیان و تو رو بدزدن و تمامی دیپر ها رو جمع کنن و یک جا ازبین ببرن. دیپر: پس به خاطر همین دنبالم بودن، وایسا تو گفتی دیپر های شرور و معکوس؟. میسو تایید میکند: آره، هر دیپری یه نسخه ی شرور شده داره. دیپر از میسو میپرسد: تو یه دیپری؟. میسو: آره اما یه زمانی، میسو سایفر هستم یه دیپر موازی که امپراطور ۷ بعد هستش. دیپر: تو هم نسخه ی شرور شده داری؟. دیپرجاذبه وسط میپرد: نه نداره، چون امپراطور هفت بعد و روح کهکشان و پرنسس رویا مالکان بعد ها هستن پس تو دنیا تک هستن و هیچ نسخه ی شرور و کپی شده ای ندارن!. دیپر: مالک بعد ها؟ پس اینقدر قدرت دارین، بعد جلوی تمام این اتفاقات رو نمیگیرین؟. ناگهان از یک دروازه یک دیپر بیرون میاید و جواب سئوال دیپر را میدهد: هرچیزی یه بهایی داره و اگه کهکشانی رو نجات بدیم ممکنه یه کهکشان دیگه نابود بشه. میسو نزدیک آن دیپر میشود: روحکهکشان!. بعد روحکهکشان دستش را روی سرش میگذارد و روی زمین کنار میسو مینشیند، دیپرجاذبه از روح کهکشان میپرسد: حالت خوبه؟. روحکهکشان یک سرفه میکند و با طعنه تایید میکند: خوبم، فقط یکم از درون و بیرون سوختم و دارم تیکهتیکه میشم! میخواستم بخوابم ولی نشد بازم دیپر و میبل های دیگهای شکار شدن و دنیایهای دیگه به خاطر پیدا کردنـشون نابود شد. دیپرجادوگر اسم یک نفر را میگوید: کاره آلکوره؟ اون تنها کسیه که قدرتش با شماها برابری میکنه. دیپر یک سئوال را که ذهنش درگیر شده بود را میپرسد: ببینین شاید درک کنم که چرا دنبال دیپرا هستن ولی چرا باید برن دنبال میبل؟ اون یه ادم خودخواهه که به خودش اهمیت میده. روح کهکشان به دیپر میگوید: تو داری اشتباه بزرگی میکنی، میبل هم مثل دیپر ها شخصیت مهمیه و میبل بهترین خواهر دنیاست اون همه چیزو فدا میکنه تا ما خوشحال باشیم. دیپرجاذبه وسط می، پرد و توضیح جدا گانهای میدهد: درضمن خیلی از میبل ها قدرتمندن مثل شاهزاده رویا که شاهزادهی بعد رویا هستش و اینکه شاهزاده یه روی خژرناکم داره که میتونیم بگیم قدرتمندترین میبل هستش که اسمش هیولای کابوس خوار هستش. دیپرمبارز هم یه مسئله دیگه را اضافه میکند: البته از میبل ها هم برای اهرم فشار استفاده میکنن. روح کهکشان با حال بدش فریاد و حواس ها را به خودش جمع میکند: بچه ها باید بریم. میسو، روح کهکشان را بلند میکند و دستور میدهد: همگی سمت درواز برین.
بعد همه از دروازه باز شده عبور میکنند و به یک مکان ویران شده میرسند. دیپر: اینجا کجاست؟ میسو درحالی که چشم هایش به ویرانی های آنجا گره خورده بود با حسی از بغض میگوید: اصلی ترین آبشار جاذبه مولتیورس!. دیپر از این پاسخ میسو خوشش نمیاید و با ترشرویی میگوید: آبشارجاذبه؟ از آبشارجاذبه متنفرم!. دیپرجاذبه مخالفت میکند: ولی ما عاشق آبشار جاذبهایم! کلی راز اینجا نهوفته و هر روز میتونی ماجراجویی کنی و با بیل سایفر بجنگی. دیپر نمیدانست منظور دیپرجاذبه چیست و میپرسد: بیل سایفر کیه؟. دیپرمبارز : دشمن تمام دیپر ها، شیطانی ترین دشمن ما بیل سایفر، سایفرها موجودات وحشتناک و ظالمی هستن!. دیپر به میسو اشاره میکند: این برای میسو هم صِدق میکنه؟. دیپرجادوگر تکذیبش میکند: میسو با تمام سایفر ها فرق میکنه، اون هرچی باشه بازم یه انسان بوده و بعد شده امپراطور ۷ بعد و امپراطور سایفرها! بعضی بیل سایفر ها بد نیستن، ولی بعضیاشون از کابوس شب هالووین هم بدترن. بعد میسو روح کهکشان را از بغلش جدا میکند و بقیه برایشان سئوال میشود و دیپر میپرسد: چرا روح کهکشان رو از بغلت جدا کردی؟.
میسو اشاره به مرکز شهر ویران شدهی آبشارجاذبه میکند و میگوید : میخوایم جلوی این فرو پاشی بگیریم!. روحکهکشان با این کار میسو مخالفت میکند: اما این دیوونگیه، این ۴ تا دیپر مثل ما جادوانه و قدرتمند نیستن، فقط یه دیپره سادن که دارن با یه سایفر میجنگن و شکست میدن و یه جورنال دارن و فقط دیپرجادوگر قدرت جلو داری بعضی ها رو داره، و یکیشون که اصلا از خدا بی خبره، اینقدر مسخره بازی درنیار به حرفم گوش کنـ... ناگهان سره روحکهکشان درد میگیرد. میسو خم میشود و سر روح کهکشان را نوازش میکند: روحکهکشان تو باید مراقب خودت باشی، اگه اتفاقی برات بیوفته دنیایی دیگه وجود نداره! وامید داشته باش، بعد اینکه من نگفتم دیپرا رو میفرستم، من خودم جلوی اینا رو میگیرم، مخالفت نکن و فقط بخند. روحکهکشان از روی ناچاری قبول میکند و میخندد و به میسو میگوید: میسو عوضی!. میسو هم جواب روح کهکشان را میدهد: روح موذی!. روحکهکشان : باشه! اگه تو گفتی پس همه چیز راست و ریست میشه. میسو به بقیه دستور میدهد: شما ۳ تا دیپر مراقب دیپر معمولی باشین و منم جلوی آلکور و بقیه شرور های قدرتمندو میگیرم. دیپر ها قبول میکنند ولی ناگهان روی هوا معلق میشوند و انگار درحال خفه شدن بودند. دیپرجادوگر با نفس های گرفتهاش میگوید: نمیتونم.. نفس.... بکشم!. میسو با یک اخم به شخص مورد نظر خیر میشود و با خشم اسم آن را میاورد: آلکور!... آالکور که یک دیپر شیطانی بود به میسو خوش امد گوی میکند: به به! سلام امپراطور و جناب شبحکهکشان. روحکهکشان: مسخره میکنی الان که نه ولی بعدا به حسابت میرسم. بعد یک شمشیر ابی رنگ به دست آلکور برخورد میکند و دستش زخمی میشود و دیپر ها روی زمین میوفتند و نفس میکشند. آلکور با خشم میگوید: نگهبان لعنتی؟!.
بعد شمشیر برگشت طرف نگهبان آبی و نگهبان ابی شمشیر را میگیرد. میسو از اینکه نگهبان آبی بیاید خوشش نمیاید ولی با حالتی از کور سوی امید از او استقبال میکند: خوده سگ جونش هم اومد!. نگهبان آبی درحال که زخمی بود و با آرنجش جلوی دهانش را تمیز میکرد به آلکور میگوید: هنوز پدرم در نیومده که جنابالی بری با میسو بجنگی، میسو ماله خودمه آلکور!. آلکور به نگهبان آبی توهین میکند: همیشه حالم از توئه لعنتی بهم میخورد. نگهبان آبی این چنین نظراتی برایش مهم نبود: اصلا برام مهم نیست، من فقط عشقه مبارزم و باید بگم تازه دارم گرم میشم. دیپرمبارز : بچه ها بیاین تا حواسشون پرته فرار کنیم. دیپر ها قبول میکنند و بعد شروع به فرار میکنند که آلکور متوجه اونها میشود و خواست اونها را بگیرد که میسو و نگهبان آبی با شمشیرش اونو به درخت کوبیدند. میسو به دیپر ها دستور میدهد: فرار کنین ما حساب بقیه رو میرسیم. دیپر: باشه. میسو به نگهبان آبی دستور میدهد: نگهبان آبی برو پیشه دیپر ها و ازشون محافظت کن. نگهبان آبی با بدخلقی قبول میکند: خوش دلم نمیخواد حرفت رو گوش بدم ولی چه کنیم باید بکنیم. بعد نگهبان آبی همراه دیپر ها به نزدیکای مرکز شهر میرسند. دیپرمعکوس میدانست که آنها اونجا میآیند و او و یک نفر دیگر بهشان خوش آمدگویی میکنند: کجا با این عجله!. دیپرسایفر: تازه داره ماجرا شروع میشه!. نگهبان آبی تحریک میشود و با یک لبخند شیطنت آمیز نظرش را میدهد: بالاخره قرار یه مبارزه بکنم، شما ها برین من بعدا پشته سرتون میرسم. دیپر ها از اونجا دور میشوند و دیپرمبارز به بقیه تذکر میدهد که مراقب باشند: باید مراقب دیپر معمولی باشیم و همین طور خودمون!. دیپرجادوگر تایید میکن : آره. ناگهان زیر پای دیپرجادوگر یه چاله باز میشود و درونش میوفتد و دیپر شوکه میشود: اون غیب شد. دیپرمبارز با جدیت میگوید: باید هرچه سریع تر جلو این فروپاشی رو بگیریم!. «این داستان ادامه دارد...»
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عههههه پارت بعدددددددددددد
بیپر خبر داری نویسنده تو یه وبلاگ داره امپراطور ابعاد رو ادامه میده ولی با یه اسم و دلستان متفاوت؟! اگه خواستی بیا پیوی تا برات بفرستم اگرم داریش که هیچ
نویسنده یجورایی خبر دارم
پارسال یه بار اتفاقی پیداش کردم و صحبت کردیم و خب گمش کردم میتونی ادرسشو بدی
حتمااا تو پیوی برات میفرستم
الان میام
شاخه و درخت؟ یه قسمت بن تن که پرباره بن تن بی آمینی تیریکس بود از جلو چشم رد شد
باور کن دو سال پیش همین باعث شد این ایدش بیاد🤣
تو قشنگ یه لجند واقعی هستی👌
اختیار داری
من الان در جوابه اختیار داری چی بگم🤣
خواهش می کنم باید بگی
بعضی دیپرا عیچ وقت آدم نمیشن
هم دیپرا و هم میبلا🤣
عالی بود.
ولی نگهبان آبی🥲🥲🥲
وای نگهبان آبی یکی از شاهکارام بود
خوشحالم نصفه ولش نکرده بودمش😭
فصل ۲ رو فقط پارت ۱ نوشتیی
قشنگ یعنی دوسال منتطر بودم ادامشو بنویسی😂🥲
اون فصل دوم نبود
نسل جدید بود
چقدر ناراضیم نسل بعدی نوشتم
عالییی
ممنون سید
عالیییییی بود
خیلی خفنه
قسمت بعد لطفا
به زودی گذاشته میشه
امادس
خیلی عالی بوددد!!
آلکور و دیپر معکوس شرورن؟؟ اینا که خیلی مظلومن😭😂
اینجا شرورن
درکل بعدا یه پیشینه ای ازشون میدم
دلم خواست اینا رو شرور نشون بدم🤣😂