از زبان هلن : ردا هامون رو پوشیدیم و رفتیم داخل هاگوارتز . هاگوارتز واقعا جای باشکوهی بود ، تنها نگرانی من تو اون لحظه گروه بندی من بود . درسته که من از سال چهارم شروع میکنم به درس خوندن ولی با خواهش و تمنا نمیشد که اونو متقاعد کنم به این که خودم گروهی که قراره توش درس بخونم رو انتخاب بکنم که . کلاه گروهبندی هم از روی ذات آدم و خانواده اَش تشخیص میده . من یه دختر اصیل زاده هستم که تمامی اعضای خانواده مادری ام و خودش توی اسلیترین بودن و
تمام اعضای خانواده پدرم یا توی گریفیندور بودن یا اسلیترین که البته خود پدرم توی اسلیترین بود . من مطمعن بودم که توی اسلیترین میوفتم ولی اگر توی اسلیترین بیوفتم ارتباطم با هری پاتر و دوستاش تقریبا از ۹۰٪ به ۴۵٪ کاهش پیدا میکنه یعنی ارتباطم با اونها نصف میشه و من خیلی استرس دارم. از یه طرف من اگر به اسلیترین برم صد درصد با دریکو ساعات بهتر و خوش تری داشتم نسبت به اون دختره ی لجن زاده و اون ویزلیِ گدا. «اینا رو دارم از زبون هلن میگم ناراحت شنید یه وقت»
برای گول زدن کلاه هیچ راهی نداشتم جز اینکه به کلاه بگم من دوست دارم تو گریفیندور بیوفتم تا شاید ۱٪ سلیقه و علاقه خودم رو هم تاثیر بده . بالاخره وارد هاگوارتز شدیم من رفتم روی میز گریفیندور کنار هرماینی و روبه روی رون و هری نشستم نرفتم کنار هری که یه وقت فکر نکنه میخوام خودم رو بهش بچسبونم ، باید خیلی آروم آروم و سر فرصت نقشه ام رو پیش مییردم من ۴ سال برای کشتن هری پاتر وقت داشتم ولی اگر به روز اخر سال هشتم میرسیدیم و هری هنوز زنده بود خانواده ام میمردن.
بعد از گروهبندی سال اولی ها دامبلدور گفت : یه دانش اموز جدید سال چهارمی هم داریم که باید گروهبندی بشه لطفا هلن پقنیه بیاد برای گروهبندی . با اضطراب خیلی زیاد به سمت کلاه رفتم ، به هری و دوستاش نگاه کردم که با لبخند و دقت دارن من رو نگاه میکنن تا ببینن چه اتفاقی میوفته من هم براشون لبخند گشادی زدم و بعد هم به دریکو نگاه کردم و اون هم یه جوری نگاهم میکرد که انگار میخواست بهم بفهمونه که نگران نباشم و خونسردی خودم رو حفظ کنم من هم یه لبخند خیلی ریز بهش زدم و بالاخره رفتم و روی صندلی نشستم
خانم مکگانگل کلاه رو روی سرم گذاشت و منم بی اختیار تمام مدت به دریکو ژل زده بودم و اون هم متقابلا به من نگاه میکرد بعد یه نیم نگاهی به هری انداختم که داشت سعی میکرد نگاه من رو دنبال کنه که همین باعث شد نگاهم رو از روی دریکو به روی هری متمرکز کنم. بالاخره کلاه به حرف اومد و گفت : هومم یه دختر اصیل زاده که پدر و مادرش هردوشون در اسلیترین بودن . در وجودت عزم راسخی میبینم که هر لحظه قوی و قوی تر میشه ، هر لحظه اضطرابم بیشتر میشد و
دوباره نگاهم رو ملتمسانه روی دریکو متمرکز کردم که داشت لبش رو میگزید کلاه بعد از مکث کوتاهی گفت : بهتره پشتکارت رو روی موضوع دیگه ای استفاده کنی دختر جون و اما گروهت ، خودت نظرت چیه دختر جوان؟ زیر لب گفتم گریفیندور کلاه: اوه که دوست داری به گریفیندور بری؟ اما من توی وجودت چیز دیگه ای وسط حرفش پریدم و گفتم : فقط گروه رو بگو که یک دفعه ای چیزی رو فریاد کشید که اصلا منتظر شنیدنش نبودم !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!

بنظرم گریفیندور
عالیه اگریفیندور(پارت بعدم الان میبینم)
)عاشق این نو داستانام یه حالتشم دارم مینویسم
میره ریونکلا
من نمی دونممممممممممممم
جان جد مرلین پارت بعد بذاررررررررررررررررررررررر
پارت بعد تو بررسی هست😭
آخه نیومده
هنوز تو بررسی هست متاسفانه
حیف شد
تو بررسیه ؟؟
بله
پارت ۴ رو گذاشتی ؟ تو بررسی یعنی ؟
نه اما دقیقا همین الان دارم مینویسمش
بله الا تو بررسی هست
من حس می کنم هافلپاف💛
گریفیندور
چرا حس میکنم میزارش تو ریونکلاو ؟ عالی مناظر پازت بعد