
بالاخره بعد مدتی تصمیم گرفتم داستانم رو منتشر کنم امیدوارم خوشتون بیاد. صفحه اول مقدمس و از صفحه دوم شروع میشه
مقدمه : این یه داستان درباره یک کشور خیالی به اسم « تیفانی » هست . زمان داستان تقریباً به ۱۰۰ سال پیش بر میگرده . به طور کلی دو بخش اصلی هست که اسم بخش اول چشم های بیگناهه. بخش اول از زبان کارلوس و بخش دوم از زبان اماست . (با اما و کارلوس تو همین پارت آشنا میشین ) هر بخش تعدادی پارت داره که این مطلب پارت اول از بخش اول داستانه. بریم که وارد این داستان هیجان انگیز بشیم.

باران نم نم ، جای خود را با طوفان عوض کرده بود ، سر و تنم غرق در قطره های درشت طوفان بود. می دویم تا غاری ، سرپناهی ، سایبانی چیز پیدا کنم و از شر شلاق های طوفان راحت شوم. کلبه ای چوبی از دور دست پیدا بود . کلبه ، قدیمی و زوار در رفته بود . در زدم . صدایی کلفت و مردانه گفت : « بفرمایید داخل . » چندین تخت در آنجا بود و چند مرد و زن و کودک روی آنها خوابیده بودند . _ سلام اینجا اقامتگاه است ؟ + بله . قدیمیست ولی می توانید از شر طوفان و حیوانات وحشی در امان بمانید.

راه دیگری نداشتم یا اینجا یا زیر طوفان ، پس پرسیدم : چقدر باید برا موندن تا صبح بدم؟ + ۱۵۰ رول ( roovel ) رول واحد پول این کشور بود ، کشور تیفانی . کشوری کوچک ولی زیبا . در روز های اولیه ی ورودم هم کم از زیبایی اش ندیدم. مبلغ گفته شده را روی میز گذاشتم به سمت یکی از تخت ها حرکت کردم. دو تخت در طبقه ی دوم خالی بود ولی سقف چوبی هر دویشان چکه می کرد . تصمیم گرفتم به حمام بروم و لباس هایم را عوض کنم . شمشیر و کوله ام را روی تخت گذاشتم و به سمت حمام رفتم ولی شخصی در حال تمیز کردن حمام بود .

دختری با مو های طلایی و چشمانی آبی ، در واقع چشمی آبی. روی چشم چپش چشم بندی بود . لباس هایش کهنه و وصله زده بودند و دو زانو روی زمین سرد حمام نشسته بود. _ اوه ، سلام آقا . فعلا در حال تمیز کاری هستم لطفاً چند دقیقه ی دیگر تشریف بیاورید. لحن سخنش مودبانه بود و کاملا متین حرف میزد. + باشه در کلبه یک پسر خدمتکار نیز بود . پسرک مو های سیاه و چشم آبی داشت . چشم چپ پسرک هم نیز بسته بود . برایم سوال شد که چرا هر دو چشم های چپشان بسته بود. دلیل خاصی داشت یا اتفاقی بود. من هم وقت داشتم و هم کنجکاوی و جلو رفتم و از پسرک ماجرا را جویا شدم

_ چندین سال پیش گروهی که اکثرا چشم هایی آبی داشتند به قصر حمله می کنند و در این حمله ملکه کشته میشود. شاه در غم و اندوه ملکه ، دستور می دهد که چشم چپ تمام چشم آبی ها را کور کنند و از امکانات اجتماعی کمتری برخوردار باشند. چرا باید به خاطر کار گذشتگان این بچه ها عذاب ببینند ؟ این مهم ترین سوال ذهنم بود. صدای نازک دختر رشته ی افکارم را پاره کرد . _ نظافت حمام تمام شد . می توانید تشریف ببرید . تنم که تازه خشک شده بود را به آب زدم . بعد از حمام ، طوفان به چهار چوب کهنه ی خانه رحم کرده بود و آرام تر شده بود . در بین فکر همین قوانین عجیب خواب چشمانم را فرا گرفت. صبح با صدای جیغ بیدار شدم.
سراسیمه به اطراف نگاه کردم از پنجره ی کلبه صاحب اقامتگاه را دیدم که کسی را میزد . پله های تخت را پایین رفتم و به پشت کلبه دویدم. دختر را زیر کتک گرفته بود . جلوی مرد ایستادم و گفتم : چیکار می کنی کشتیش بچه رو . _ خدمتکار خودمه هر کاری می خوام می کنم . زده ظرف ها آشپزخونه رو شکونده ، بزار تمام استخوناش رو بشکونم . + بابا چهار تا ظرف بیشتر نبوده که . در ذهنم گفتم : من این همه می جنگم که جون بقیه رو نجات بدم ، چرا یه بار بی جنگ نجات ندم. پس ادامه دادم : اصن پول ظرفا رو میدم این بچه رو ول کن . _ برو بابا و دستش رو اورد تا من رو هل بده ..
دستش رو گرفتم و با زانو زدم تو شکمش . دو زانو رو زمین نشست و دستش رو روی شکمش گرفت. دخترک غرق در اشک و خون بود . با تکه بانداژ هایی که در کیفم بود زخم هایش را بستم . پسر خدمتکار لباس دیگری به دختر داد و لباسش را عوض کرد . رو به صاحب اقامتگاه کردم و گفتم : تو که نیازش نداری پس فک کن مرده. مرد که هنوز از درد به خود می پیچید گفت : فقط از اینجا دور شو. وسایلم رو بر داشتم و دخترک دنبالم اومد. + من کارلوس هستم . اسم تو چیه؟ _ من اما هستم. تکه چوبی به دست اما دادم تا به عنوان عصا استفاده کند. راه طولانی در پیش داریم
پارت یک تموم شد لایک و کامنت فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد؟
۴ روزه نوشتمش ولی هنوز تو صف بررسیه
من عاشق رنگ بنفشم برامم مهم نیس معنیش چیه چون خیلیا نمیدونن و اگه هم بدونن میفهمن منظورم این نیس💜
اوکیه
آره منم چون رنگ بنفش رو دوست داشتم اون رو فرستادم
عالی بید
سلام کیوت مرسی که تو مسابقم شرکت کردی🌱🌸
ی خبر خوببب برای اونایی که تو مسابقه شرکت کردننن،🪁🍁
نفری70 امتیاز به حساب کاربری اونایی که حتی شرکت کردن هم واریز میشه چون اولین مسابقم بود🫀🫂
ولی هنوزم تا اخر شهریور میتونی لایک جمع کنی❤
خوب بود😀❤️ همینجوری ادامه بده💜
❤️
ولی توروخدا برا کسی قلب بنفش نفرست 😂
چرا؟🤔
بزرگ می شی می فهمی 😂
منظورت چند سالگیمه؟
من ۱۲ و نیم سالمه
بستگی داره بعضیا تا ۱۸ سالگی نمی فهمن
و امیدوارم تا اون موقع هم نفهمی
دنبالش نرو
باشه🫡
ممنون که بهم هشدار دادی🩷
اوووه😱😱
یادم اومد معنیش چیه به بار یکی از دوستام بهم گفت
ولی این اشتباهه ها معنیش اونی که میگی نیست
قبلا یه جایی خوندم که معنیش اون نیست اتفاقا برعکس اونه
یعنی توی یه کتاب خوندم و البته یه جایی دیگه ای
مگه میشه برعکس شه 😂
ولی در کل استفاده نشه بهتره دیگه😂
محض احتیاط
نه چیزه نوشته بود که ایموجی بنفس میتونه معنی دوستی خوب و علاقه به هر چیزه بنفش رو هم نشون بده
فقط اگه یه پسر اینو فرستاد میتونه همونی که خودت میدونی باشه
باشه😂😂
من با ۱۱ سال سن معنی قلب بنفشو میدونم😂😀
خوبه
گشنگ بوددد