رمان بلکاسنو فصل¹قسمت¹ 📌تا فصل⁴ نوشته شده📌 پیج Tabee با تمام قوانین سایت تستچی آشنایی دارد؛🌾💝
مرینت به موهای نقره ای آقای گابریل نگاه میکرد ، آقای گابریل پنکیک را مانند پر قویی در ماهیتابه میرقصاند
ایزابل ؛ مادر مرینت آهسته جلو آمد و دستش را به سمت بشقاب پنکیک جلو برد ، آقای گابریل با چنگکی که در دست داشت بر دست او زد و خندید
با این حال او تکه ی بزرگی از یک پنکیک را کش رفت و مزه مزه کرد « گابریل باید برامون کلاس بزاری » امیلی هم از طرفی جلو آمد و دو دستش را روی شانه های همسر و دوستش گذاشت « من ترجیح میدم بخورم تا خودم درست کنم »
مرینت شش ساله همراه با عروسک گربه ی سیاه و کوچکش مشغول تماشای بحث بامزه ی میان مادرش و خانواده ی آگرست شد
از وقتی به یاد داشت ، مادرش ، امیلی و آقای گابریل دوستان خوبی باهم بودند
مرینت عروسک گربه ی سیاه و کوچکش را از روی زمین برداشت و در بقل گرفت و رویش را از آنها برداشت ، او پشت در متوجه ی نگاه فرد جوانی شد ، یک دختر یا پسر هم سن و سال او
مرینت سعی کرد از گوشه ی کوچک در که باز بود به فرد کوچکی که اورا نگاه میکرد نگاه کند ، تنها بخش کمی از صورت و موهای طلایی آن فرد دیده میشد
مرینت با تعجب و اشتیاق خاصی به دوست جدیدش نگاه میکرد تا اینکه چشمان سبز او روی مرینت قفل شد. خیلی سریع آن فرد پشت در غیبش زد و در بسته شد ، مرینت باپاهای کوچک خود خیلی سریع از آشپزخانه خارج شد و به سراسر سالن بزرگی که در آن بود خیره شد ، او میتوانست صدای پاهای کوچک شخصی را حس کند که از پله ها بالا میرود
مرینت با زبان بچه گانه اش نجوا کرد « وایستا دوست جدیدم» او به سمت پله ها دوید اما صدای محکم بسته شدن در او را متوقف کرد
مرینت ناراحت روی پله تا نشست و به نوری که از آشپزخانه به سالن تاریک میتابید خیره شد
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالییی💜💜
ملسیی
❣️❣️
خوندم این رمان رو
ممنون ک خوندی
(فعلا دیوونه شدم سر نویسندگی:))
خودت نوشتی رمان رو؟
با کمک بعضیا نوشتم
کاملش ماله خودمه ولی فصل ۲ رو کمک گرفتم از یکی تو لیدی بلاگ
من این رمان رو تا فصل4تو لیدی بلاگ خوندم..اونجاهم خودت نوشته بودی؟
پیدام کردی؟
خیلی قشنگ بود🤩💓
مرسیD:
اولین کامنت
اوهوم:)