8 اسلاید پست توسط: 💟Hermion انتشار: 1 سال پیش 287 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های 💚 💜 پارت جدید خدمت شما 🌹 ناظر عزیز لطفا رد یا شخصی نکنید 🍕 آخه کلی براش زحمت کشیدم و یه بار شخصی شد💔🥺پلیز شخصی و رد نشه🥺تنکس
خب دوستان ❤️لطفا لطفا اگر خوشتون اومد کامنت بزارید 💜 ممنونننممممم و لایک هم اگر بکنید خیلی خوشحالم میکنین 💜 این کارتون کلی بهم انرژی میده💜❤️💜❤️💜بریم ادامه داستان.....
از زبان هدر💜* همه رفتیم سمت یه ماشین بزرگ 🚐 همون لحظه یه دختر مو صورتی اومد نزدیکم : «سلام سلام! تو باید هدر باشی هان؟ من تانکس ام. خیلی خوشوقتم.». خیلی مهربون و خوش برخورد بود. لبخند زدم: «سلام تانکس. بله خودمم. منم خوشوقتم.». - قربونت. خب دیگه بیاین همه سوار شیم:) راننده مردی هیکلی با کت و شلوار مشکی و عینک آفتابی بود. ماشین واقعا جادار بود. مودی کنار راننده نشست. تانکس و بیل و خانم ویزلی ردیف دوم و ما چهارتا هم ردیف آخر راحت نشسته بودیم🚐 "20 دقیقه بعد"
از زبان هری💚* بالاخره به پناهگاه(خونه ی ویزلی ها) رسیدیم. چمدونا رو با کمک راننده بردیم داخل و بعد اون یارو رفت. از خانم ویزلی پرسیدم: «اون کی بود؟». خانم ویزلی لبخندی زد: «اوه. اون مک رانر بود. آلاگارو مک رانر. چند وقتیه آرتور رو اینور و اونور میرسونه! اسکریم جیور (وزیر جدید) به آرتور خیلی بها میده. البته نه از لحاظ حقوق چون بقیه اعتراض میکنن.». و کلافه نفسش رو بیرون داد. وقتی رسیدیم هدر و هرماینی رفتن بالا لباساشون عوض کنیم. چون تعداد زیاد بود قرار شد ما چهارتا توی اتاق رون بخوابیم. همونجا منتظر دخترا بودیم که یهو یکی زد رو شونه ام. فرد ویزلی با خنده گفت: «به! دوباره افتخار ملاقات پیدا کردیم جناب پاتر!» (هری کل تابستون رو خونه ی دورسلی ها مونده بود. به اجبار البته). جرج اونو کنار زد : «نیستی ببینی این جا چه ظلمی به ما میشه!» خانم ویزلی داد زد: «شما اصن خونه هستین مگه؟». جرج ریشخند آمیز گفت: «بهمون میگه باید مدرسه رو ادامه بدیم! فکرشو کن! ما دیگه به یه شهرتی رسیدیم!». فرد هم تاسف بار گفت
: «چه زندگی شده». - بسه دیگه آه! صدای داد خانم ویزلی هرسه مون رو به خنده انداخت
از زبان هدر💜*لباسامو با یه تیشرت بنفش ساده و یه شلوار چسبون بنفش عوض کردم 👚👖💜 هرماینی هم یه لباس شب بلند صورتی پوشید 👘هردو رفتیم پایین. پسرا هم رفتن بالا لباس عوض کنن. تو اون فاصله پاکت حاوی 4 بسته شکلات قورباغه ای رو برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه. خانم ویزلی مشغول آماده کردم شام کریسمس بود. گفتم: «امم... خانم ویزلی؟». - جونم؟. +این ها... این ها برای شما و بقیه است. کریسمس مبارک. - این... این ها مال... مال ما است؟. +اممم بله:). محکم بغلم کرد. گفت: «وایییی عزیزم. قربون مهربونیت. مرسی دخترم». - اممم خب.... خواهش! هری و رون اومدن پایین و نشستن. منم رفتم سمت یکی از مبلا اما همون لحظه دونفر سرراهم سبز شدن. یکیشون با سوءظن از هری پرسید: «این.... همون اسنیپه؟.». هری گفت: «آره فرد. این هدره». اون یکی گفت: «که اینطور... تو که از اسنیپ بدت میومد. سوروس اسنیپ رو میگم». هری با آشفتگی گفت: « خب هدر چه تقصیری داره جرج. من هدر رو دوست دارم. اون اصلا شبیه...». فرد گفت: «همه شون یه شکلن.». و با جرج از من دور شدن. آخه تقصیر من چیه؟!
از زبان هری💚* هدر برگشت تو آشپز خونه و بعد 10 دقیقه اومد بشینه. که فرد عمدا پاشو آورد جلو و هدر که در آستانه افتادن بود افتاد رو من. نزدیک بود سرش به چوب مبل بخوره که سریع کمرش رو گرفتم و تو بغل گرفتمش. همه نگاهمون کردن. نمیدونم چرا تو نگاهشون خوشحالی بود. هدر یکم بلند شد. اما دوباره افتاد تو بغ ل من. گفتم: «حالت خوبه؟!». لب زد: «آره... آره خوبم». و به آرومی بلند شد. از دماغش یکم خون میومد. احتمالا دماغش به شونه ی من خورد. از رو مبل بلند شدم:«همینجا بشین. درد نداری؟». - نه. متشکرم. لبخند زدم. وقتی تو آغوشمه حس خوبی بهم میده. همون لحظه خانم ویزلی اومد و با دیدن هدر که دماغش قرمز بود گفت: «هدر جونم...چی شدی عزیزم؟». - هیچی! +وا! یعنی چی؟. لوپین گفت: « فرد لطف کرد کاری کرد بیوفته. دختر بیچاره افتاد رو هری دماغش خون اومد.». خانم ویزلی داد زد: «فرددددد؟». جرج مدافعانه گفت: «حالا مگه چیکار کرده؟ یسری چیزا رو گذاشته کف دست...». - ساکت شو جرج! ما با بیل و چارلی و پرسی از این مشکلات نداشتیم..... :). یهو انگار چیزی یادش اومده باشه گفت: «وای! امروز پرسی میاد! آره خدایا شکرت!». فرد با ناباوری گفت: « س. د میاد؟». خانم ویزلی متعجب گفت: «س. د چیه؟». جرج با حالتی جدی گفت: « علامت اختصاری سالار دیو هاس.»
از زبان هدر💜* خندیدم. هری با خوشحالی بهم نگاه کرد و موهامو نوازش کرد. از خانم ویزلی پرسیدم: «خانم ویزلی؟ بقیه کجان؟». - اوه! خب آرتور سر کاره. الستور هم با تانکس رفتن پیش آرتور. چارلی هم گفت فردا میرسه اینجا. بقیه دیگه هستن. +آهان. همون لحظه رون گفت بیاین بریم کادو های همو بدیم. موافقت کردیم و همراهش رفتیم. اول از همه کادوی رون رو دادیم:(هرماینی:یه بسته زنبور وزوزو ی جوشان🎁هری:یه بسته آب نبات همه مزه برتی بات). بعد کادوی هرماینی :(رون:یه قلم پر از پر جغد شمالی🎁هری:کتابی درباره محاسبات ریاضیات جادویی) بالاخره نوبت هری شد:(هرماینی:کتابی درباره آذرخش ها🎁رون: قلم پری از پر غاز وحشی مجارستانی). با دستان لرزان کادومو بهش دادم. کادو رو باز کرد. با لبخند بهم نگاه کرد : «خدای من! این عالیه! ممنونم هدر. واقعا ممنونم» ذوق کردم. بالاخره نوبت کادوی من شد:(رون:قلم پری از پر هیپوگریف ماده به رنگ سفید🎁هرماینی :کتابی درباره ی مهاجمین تاریخی کوییدیچ). کادوی هری رو به آرومی باز کردم. وای! یه تاج ظریف سفید با گلهای رز سفید و بنفش🌸💮👑خیلی کیوت بود🥺. نمیدونم چرا زیادی احساساتی شدم. پریدم بغ لش. اول تعجب کرد ولی بعد دستشو دورم حلقه کرد. گفتم: «ازت ممنونم هری». - خواهش میکنم زیبا:). سرخ شدم و ازش جدا شدم. بعد رفتیم پایین.....
"10 دقیقه بعد" از زبان هدر💜* (تق تقق) با شنیدن صدای در از جام بلند شدم. درسته فرد و جرج باهام یکم لج هستن اما.. همه باهام جوری صمیمی آن انگار هزارساله میشناسمشون. حتی خانم ویزلی که نمیدونه من درواقع کی هستم! دستگیره در رو گرفتم و باز کردم. پسری قدبلند با قورت کک مکی و موهای قرمز جلوی در بود. گفتم این حتما پرسی هستش. سینشو جلو داد و چشاشو بست: «سلام جینی! منو ببخش آبجی. باید از دل همه دربیارم. من کور بودم. هری و دامبلدور همیشه درست میگفتن. ببخشید که زودتر نیومدم من.... وایسا مینم! تو که جینی نیستی!». - اممم خب... من هدر هستم.دوست هری و رون و هرماینی. +خدای بزرگ! شما چقدرررر... زیبا هستین بانو. - وات؟! :). صدای هری رو شنیدم: «هدر؟ کیه؟ تو حالت خوبه؟». پرسی فوری دوید تو خونه: «سلام هری! باید منو ببخشی! من استفا دادم. من دیگه تو تیم شما...». رو کرد به خانم ویزلی: «سلام مامان.». خانم ویزلی که اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت: «سلام عزیزم! خدارو شکر بالاخره سر عقل اومدی». پرسی رو در آغوش گرفت و به من گفت : «این پرسی ه. قبلا برای وزارت کار میکرد اما الان سر عقل اومده!». لبخند زدم: «خوشوقتم». - نههههه من خوشوقتم!:) همه متعجب به پرسی نگاه کردن. خندم گرفته بود. پرسی با عجله گفت: «امممگ خبببب هری! چرا نگفته بودی دوستی به این جذابی داری؟». هری گفت: «خببب. من که تورو نمیدیدم». رون طعنه آمیز پرسید: « چه خبر از پنه لوپه کلیر واتر؟». پرسی قرمز شد. پرسیدم: «کی؟». پرسی گفت: « مهم نیست!». فرد خندید : «گرل فرندش». همه زدن زیر خنده. پرسی هم از خشم قرمز بود. گفتم : «تازه رسیدی. بشین برات شربت بیارم». - چ... چی؟ برا... برام شربت بیارین؟. +ایرادی داره؟. - مایه ی افتخاره:) خندیدم و طرف آشپزخونه رفتم و جامی رو پر از شربت آلبالو کردم. برگشتم به نشیمن و جام رو دادم دستش. همونجور که دستش میلرزید جام رو گرفت.
از زبان هری💚* از اینکه پرسی انقد خیره هدر رو نگاه میکرد ناراحت شدم(بچه غیرتی شده خبر نداره😂. هری:الان اعصاب ندارم. من:غلط کردم😂). ناراحت تو افکارم بودم که دستی رو شونه ام نشست. هدر بود: «تو فکری؟». - چیزی نیست! +دوست ندارم... ببینم ناراحتی. اگه بخاطر رفتار پرسی ه.. خب من ذاتا جذابم دیگه چه کنم؟. خندیدم. گفتم: «خب تو مثل... خواهرمی! من... متأسفم». (نمیدونی که.... 😂. هری:چیو؟. من:هیچی😂) هدر دستی به موهای بهم ریختم کشید: «توهم عین برادر منی☺️😊». (ادامه دارد.....)
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
پاترهدان عزیز امروز مورخ ۱۴ خرداد به مهمونی پاتر هد ها دعوت شدهاید
مهمونی از ساعت ۱تا۳ در پیوی آندریا رایت
بچه ها من ادمینم
متاسفانه نمیتونم وارد اکانتم بشم
پارت های بعدی رو در این اکانت قرار میدم 💜💚 لطفا حمایت کنید و به دوستاتون معرفی کنید
ایشالا فردا پارت بدم
بچه ها داستانو دارم یه جا دیگه از اول قرار میدم
سرچ کنید خواهر هری پاتر یه بوک میاد به اسم خواهر ناتنی هری پاتر بزنید روش وارد به سایت میشبد
اون جا تو فیکشنا اسم رمانمو که همینه جست و جو کنید و دنبالش کنید مرسییی
سلام تولدت مبارک ببخشید یکم دیر فهمیدم ولی بازم تولد مبارک
راستی کی پارت میدی ؟؟؟
سلامممم
ممنونمم
تولدت مبارک! با آرزوی بهترین ها
متشکر
همه ی پارت ها عالی بودن اونقدر که عاشقشم😍
لطفا پارت بعد هم بساز
سلام بازم منم رفیق ادمین
هنوز گوشیش درست نشده فردا با دخترخاله ش میره که ایمیلش رو بازیابی کنه
اگه موفق شد زیر همین تست کامنت میزاره
با تشکر
سلام بازم منم رفیق ادمین
هنوز گوشیش درست نشده فردا با دخترخاله ش میره که ایمیلش رو بازیابی کنه
اگه موفق شد زیر همین تست کامنت میزاره
با تشکر😔
باشه
سلام
ببخشید هنوز گوشیش درست نشده
سلام
هنوز درست نشده
سلام دوستان من دوست ادمین هستم اون گوشیش خراب شده و فعلا نمیتونه پارت بعدی رو آپ کنه تا چند روز آینده پارت بعدی آپ میشه🙂
من دیگه خبر ندارم فک کنم برگشته🙂
سلام
اگه ادمین برگشته چرا پارت جدید نمیزاره؟
من دارم دق میکنمممممم
دارم دق میکنم جون هرکی دوست داری بزار
بخدا نوشتم تو بررسیه
پارت بعدی رو کی میسازی؟
دوستان!!!! بالاخره نت قوی تر خریدم و پارت 17 رو نوشتم. دعا کنین زود منتشر شه دارم میمیرم. 😂💔
دوستان پارت 17 رد شده من دوباره تایپ میکنم فردا صبح تا ساعت 3 عصر تایپش رو تموم میکنم ایشالا رد نمیشه، ❤️
آخی کمرت درد موکوله؟
ایشالاا✨
آخه گناه من چی بید؟ الان ساعت نه شبه عین بز دارم تایپ میکنم😂