(لنا اماده شد و لیلی براش ی میکاپ ساده کرد و بعد با پدر و مادرش خداحافظی کرد و از طریق پودر پرواز رفت به کاخ مالفوی ها راستی اگه تست لباس لنا رو نخوندین حتما برید و ببینید و باید بگم که تستم شخصی شده )نارسیسا:پسرم چرا نمیای طبقه پایین مهمونا همه اومدن دریکو:مامان مگه بابا ب اون جیمز احمق نامه نداد که لنا رو بفرسته هااان؟نارسیسا:داد نزن عزیزم لنا همین الانا میرسه (یهو لنا رسید و دنبال دریکو میگشت که دابی رو دید اون خدمتکار مالفوی هاست) لنا:سلام دابی دریکو کجاست؟ دابی:سلام خانوم پاتر ایشون از نبود شما واقعا خشمگین شدن من میرم بهشون اطلاع بدم که اومدین لنا:ممنون دابی(دابی رفت و در اتاق و زد و وارد شد)دریکو:لنا اومده؟ دابی:بله ارباب همین الان رسیدن(دریکو لبخند عمیقی زد و به سرعت از اتاق خارج شد) نارسیسا:فک کنم واقعا از لنا خوشش اومده...دابی برو و حواست بهشون باشه و کاری کن خیلی بهشون خوشبگزره دابی:چشم ارباب(دریکو اومد توی سالن و لنا رو دید و اونو در اغوش گرفت)دریکو:خیلی خوشحالم که اومدی لنا:منم خیلی خوشحالم که اومدم تولدت و کنارتم دریکو: دابی دابی:بله ارباب دریکو:زودباش برای لنا ابمیوه بیار(دابی رفت و گویل و کراب و پانسی اومدن)پانسی:دریکو نکنه تا الان بخاطر این پاتر نمیومدی تو سالن دریکو: خفه شو پانسی (حین صحبت لوسیوس اومد) لوسیوس:خانوم پاتر...فکر نمیکردم پدرتون بزاره به جشن تولد دریکو بیاین...بسیار خب دریکو باید بیای و کیکت رو ببری...همه منتظرن(بعد از جشن که همه رفتن دریکو اسرار کرد که لنا برای شام بمونه و موند سر میز نشسته بودن و پر از غذاهای رنگارنگ بود و خاله دریکو بلاتریکس به لنا زل زده بود) بلاتریکس:هی تو خواهر اون پاتری؟دریکو:خاله میشه اون سالاد رو بهم بدی؟ و خوشحال میشم اگه سوالاتت رو تموم کنی لنا:ام دریکو بهتره اینطوری باهاش حرف نزنی...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عالی بود