فلش بک به دیدار بلا.ر و آنا.پ : بلا طلسمی را اجرا کرد تا کسی نتواند آن ها را ببیند یا صدایشان را بشنود :«براون-ویزلی یا بهتره بگم براون روهم دیدم.» آنا با لکنت گفت :«ر..را...راشل...رو؟» بلا بدون هیچ احساسی گفت :«دختر احمقی بود. ظاهرا اینجا هم احمقه.» آنا همچنان با لکنت گفت :«ب..به...ر...راشل...نگو...اح...احمق!» بلا یک قدم به آنا نزدیک شد و گفت :«تو کی باشی که به من دستور بدی خانم پاتر؟» آنا سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. بلا بود که صحبت هایش را ادامه داد :«حتی حاضر نیستی اسمتو به آنالی پندراگون یا آنالی لوفی تغییر بدی.» کمی مکث کرد و گفت :«چرا دارم چیزایی که میدونی رو بهت میگم؟ بهتره تو بگی تو گذشته چیکار کردی.» آنا نفس عمیقی کشید و سعی کرد بدون لکنت صحبت کند :«ز...زمان بر...گردان ب...بهم اجازه نمیده...» بلا با عصبانیت حرفش را قطع کرد :«ساکت شو! معلومه چی میخوای بگی دیگه. میگی زمان برگردان بهت اجازه نمیده بری اون زمان.» آنا سعی کرد از خودش دفاع کند :«مرسنا...هرکی که هست...اون...نمیگذاره....» بلا چوبدستی اش را از توی جیب ردایش بیرون آورد :«که اینطور. متوجه شدم. مرسنا، کسی که به خودش میگه کنترل کننده زمان، بهت اجازه نمیده توی گذشته تغییر ایجاد کنی. آینده چطور؟ هوم؟» آنا کمی عقب عقب رفت و گفت :«بلا...مگه...همین...الانش...ه...هم...می... میتونیم...برگردیم زمان خودمون؟» بلا چوبدستی را به سمت آنا نشانه گرفت و گفت :«به لطف راشل احمق نمیتونیم. کروشیو!» آنا روی زمین افتاد و جیغ میکشید. صدایی بلا را متوقف کرد، البته بیشتر باعث حواس پرتی و شوک شد که همین کار تمرکزش برای اجرای طلسم را برهم میریخت :«کافیه! کافیه!» بلا برگشت و به دو نفری که توانسته بودند آن ها را ببینند برگشت :«خب مشخص شد که راشل اونقدر هم احمق نبوده.» آن دو کلر و اسکلیتا از زمان خودشان بودند. هردو شنل سیاه پوشیده بودند و چشمانشان در تاریکی میدرخشید. کلر گفت :«کافیه بلا!» اسکلیتا ادامه داد :«آنا بخاطر راشل به شما پیوست اما حالا که راشل مرده تو نمیتونی بهش دستور بدی!» بلا شانه ای بالا انداخت و گفت :«راشل خودشو کشت. من فقط گفتم ما نمیکشیمش. نگفتم نمیگذاریم خودش هم خودشو بکشه.» کلر گفت :«خیلی سنگدلی بلا.» بلا نیشخند زد :«زیاد بهم میگن.» بعد ادامه داد :«حالا چند نفرتون اومدین؟» اسکلیتا گفت :«تمام بازماندگان. همه کسایی که افرادت اونارو نکشتن اینجان بلا.» بلا پوزخندی زد و گفت :«پس یعنی جز شما دوتا ایلوین و دلیا هم هستن؟ چه عالی.» دختری که شنل سیاه پوشیده بود از تاریکی بیرون آمد، شاید تعجب آور بود که طلسم بلا روی او بی اثر بود اما خب، ایلوین گفت :«خیلی مسخره بازی درمیاری بلا.» بلا تمام احساساتش را از صورتش پاک کرد. چه تمسخر، چه ناراحتی، حتی احساسات واقعی اش! «طلسمت روی ما بی اثره بلا اسمیت!» گوینده این حرف، اسکلیتا بود. به هرحال، به لطف آنالی، طلسم بلا روی آنها بی اثر بود. یکجورهایی مدیون آنالی بودند وگرنه برای کمک به او نمیرفتند. هرچند، آن چهار نفر رازی داشتند که حتی بلا هم نمیدانست. طلسم بلا بر روی دلیا بی اثر نبود...
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نمیشه خودم دلیا رو بفرستم اون دنیا؟
خیر امکانش نیست
همینجاست که من میگم :«نگو که...؟»
اگه همینجاست که نادیا چان میگه نگو که، متاسفانه اسپویل شد دلفی چان😂😂۰_۰
کروشیو!»
ایخ طل.سم شک.نجه گرررررر
*وی تازه جلد چهار رو تمام کرده
بسی زیبا
بله صحیح
بل
میگم می تونی اوسی خودت و کلر رو بدی بهم؟
نیاز دارم
چیشونو؟
ظاهر خودم : مو قهوه ای چشم قهوه موهام دوتا بافتس تیپم هم زرد و سفید و آبی
ظاهر کوهارو چان : مو قهوه ای و بنفش چشم فیروزه ای. ظاهرشم بنفش و آبی فکر کنم
عکسوشونو
چون لباساشونو نیازمندم
مال کوهارو چانو از خودش بگیر چون من خبر ندارم درحال حاضر لباسش چیه
مال خودمم :
htt💜ps:/💜/s2.💜uuplo💜ad💜.ir/fi💜les/screens💜hot💜_2022-0💜7-07-💜18-57-💜44_jsl3💜.pn💜g
قلبا رو بردار
تشکرررر
کجا میتونم بهت بدم اخه:///
خب همینجوری که من دادم بده خواعر گرام:/
۱.صحیح
۲.ترنم،ش.ماره موهات توی گاچا رو میگی چنده؟ پیداشون نمی کنم و کاراکترت الان بدون چتریه؛-؛
من خودم گاچامو پاک کردم شمارشو نمیدونم
یچی شبیهش بگذار
ایحخخخخخ
۲.ترنم،ش.ماره موهات توی گاچا رو میگی چنده؟ پیداشون نمی کنم و کاراکترت الان بدون چتریه؛-؛
شماره ۱۵۰
صفحه ۸
ردیف ۲
آخرای اون ردیف
چه باحال
تشکورات
اوکی چیزی نفهمیدم...
اشکال نداره:| خودمم به زور جلو خودمو گرفتم لو ندم چی به چیه پ عادیه:/