و گفت: تهیونگ من اینجا روی زمین استراحت می کنم(چشمام رو بستم و با بی جونی بهش گفتم: ممنونم که این چند روز به من به خونتون راه دادید...□(وقتی این رو گفت یه لبخند زدم و گفتم: تو خواهر منی🤫😊 لازم به تشکر نیست(بعد بالشت و پتو رو از روی تخت برداشتم گذاشتم زیر سرش تا بتونه راحت تر بخوابه، خیلی خسته بود به سانا که نگاه کردم داشت به من نگاه میکرد بعد نگاهش رو از من گرفت، بهش خندیدم و آروم گفتم) عزیزم دوست داری بریم بیرون؟...■بهترنیست به چند نفر زنگ بزنیمتا برای فردا بیان؟...□همون بیرون بهشون رنگ میزنم بیا بریم(سرش رو تکون داد و رفت تا آماده بشه)(نیم ساعت بعد)□(هر دوتامون آماده بودیم، در رو برای سانا باز کردم و خودم کنارش نشستم، به بیرون نگاه میکرد که بهش گفتم: من میخوام برم پارک...■فکر میکردم می ریم کتاب خونه...□نه اونجا رو دیگه نمی رم(یه دفعه یه چیزی به ذهنم رسید. ولی به سانا نگفتم)...■خیلی خب باشه😊 ((رسیدیم به پارک، پیاده شدیم، تهیونگ گوشیش رو در آورد و شروع گرد به زنگ زدن)(نیم ساعت بعد)...■تهیونگ تا الان به چند نفر زنگ زدی؟...□ به هفت نفر تا الان زنگ زدم، یک نفرشون با من شریک کاریه، قرار شده تا چند هفته دیگه قرار داد رو امضا کنیم...■دیگه به کی زنگ زدی؟... □بقیه دیگه همکار هستن...■پس حساب دار چی میشه؟...□اون رو همین الان جایگزین کردم(به صندلی تکیه دادم و چند ثانیه ساکت موندیم که سانا گفت:تهیونگ میای بریم به اون شیرینی فروشی که کیک دارچین داشت؟...□اره بیا بریم😃(سوار ماشین شدیم به راننده گفتم که بره به اون شیرینی فروشی. وقتی رسیدیم سانا پیاده نشد)برای چی نمیای؟...■من با این صورتم نمیتونم بیام... □(این رو که گفت دستش رو گرفتم و از ماشین آوردمش بیرون و گفتم)مگه صورت خانم کیم چشه؟😉(دستم رو انداختم دور شونش و به سمت مغازه راه افتادیم، وقتی در مغازه رو باز کردم اون خانم رو دیدم)سلام خانم😀...پیر زن: سلام پسرم( وقتی بهش دقتت کردم دیدم کنار یه دختر ایستاده)خبریه پسرم؟😀...□(به سانا نگاه کردم و گفتم)بله این خانم زن من هستن و قراره فردا رسمی بشه😅و شما هم دعوت هستید😅(یه کاغذ از داخل جیبم در آوردم و روش جای مراسم عروسی رو نوشتم و دادمش دست اون خانم)...♡(کاغذ رو گرفتم و گفتم: پسرم همون شیرینی های خوشمزه رو میخوای؟...
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
عالی بود اجی نمیدونم چرا ها ولی منم پارت بعدی داستان رو خیلی دوست دارم با اینکه نخوندم 😐
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی اجیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مثل همیشههههههههههههههههههههه❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
منم ممنونم که داستانم رو میخونی اجی جونم❤❤❤❤❤❤ممنونم که بهم انرژی میدی اجی جونم❤❤❤❤
خواهش میکنم اجی جون❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
عالییییی مثل همیشه ✨
تو هم ممنونم مثل همیشه بهم انرژی میدی❤❤❤❤❤
اجی خیلی خوب بود
مرسی اجی جونم❤❤❤❤
عالییییی🍓☂️
فقط، نکنه اکانتت قفل شده؟
اجی ممنونم ولی قفل چجوری قفل شده؟
یعنی اینکه تست میسازی، نه بررسی میشه نه منتشر
چون یکی از دوستای من شده بود
اجی حالا باید چیکار کنم تا درست بشه؟
نمیدونم والا
اما اگه میخوای یه اکانت دیگه درست کن، البته شاید قفل نشده اگه میخوای بدونی یا نه، تست های مختلف بساز غیر داستان، اگه منتشر شدن هیچ، ولی اگه نه باید اکانت دیگه بزنی تا منتشر شهـ.
عالیییییی🌟
ممنونم اجی جونم❤❤
خواهش🌟
راستی آجی بیوگرافی نمیزاری؟
ممنونم که تا اینجا اومدی اجی جونم❤ اگه تعداد کامنت ها زیاد باشه همین الان پارت جدید داستان رو میزارم
صفحه هفتم)می ریم دکتر تو تا اون موقع استراحت کن(دیدم داره روی زمین دراز میکشه که گفتم: اونجا هق نداری بخوابی باید سر تخت بخوابی(رفتم سراغش و کمکش کردم بره بالای تخت. پتو رو روش کشیدم و آروم توی گوشش گفتم......اجی های گلم پارت بعدی رو خیلی دوست دادم میدونم چرا ولی به شما نمیگم😂
صفحه اگه اشتباه نکنم ششم😂)...□(از این حرفش ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و کمکش کردم تا بیاد بالا ولی گفت: من نمیخوام برم به اون اتاق😢🤒
...□چرا؟...●خیلی سرده😢🤒...□( فکر کنم باید ببرمش اتاق خواهر مرحومم، دستش رو گرفتم و بردمش به اتاق سو۲)
اینجا خیلی گرم تر از اتاق منه🙂تا نیم ساعت دیگه
صفحه چهارم)سو حالت خوبه؟دوباره اون سیاه پوشه اومد؟
...●معذرت میخوام نگرانتون کردم ولی به
شما مربوط نمیشه🤒😢...□(از این حرفش ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و کمکش کردم تا بیاد بالا ولی گفت: من نمیخوام برم به اون اتاق😢🤒
...□چرا؟...●خیلی سرده😢🤒