صفحه اول پارت:۳۵

خواهرم۷ روز پیش😞...☆چی😨تهیونگ روز پیش چیکار کرد😲(چرا ساکت بود. رفتم طرفش یقش رو گرفتم و گفتم) برای دختر عمو اتفاقی افتاده تهیونگ😨...□ اون به خاطر سرطان مرده😢...☆(یقش رو ول کردم، و رفتم سراغ در. بازش کردم و فریاد زدم)سو😨سو کجایی دختر عمو(همین جور صداش کردم ولی جواب نمی داد، باورم نمیشه، افتادم روی زمین)ولی.ولی اون😨😭.‌......جی هوپ:یقش رو ول کردم و رفتم سراغ عمارت و فریاد زدم)سو😨 سو کجایی دختر عمو(همین جور صداش کردم ولی جواب نمی داد، باورم نمیشه، افتادم روی زمین)ولی.ولی اون😨😭...□(جی هوپ رفت سمت عمارت و فریاد کشید، چند دقیقه که گذشت افتاد روی زمین خودمم یه قطره اشک ریخت روی صورتم به سانا نگاه کردم اونم جلوی دهنش رو گرفته بود و داشت گریه میکرد، یهو گفت: تهیونگ معذرت میخوام.‌‌..□(سریع دوید طرف عمارت و رفت طبقه بالا، رفتم سراغ جی هوپ و کمکش کردم تا بلند بشه، بلند که شد گفت: چرا به من نگفتید که اون مرده😭...□(دلیل قابل موجهی نداشتم برای همین سکوت کردم. از داخل کتش یه پارچه برداشت و صورتش رو تمیز کرد)... (علامت جی هوپ☆)☆(دستمال رو گذاشتم داخل کتم و به تهیونگ دست دادم و گفتم)مبارک باشه پسر عمو🙂منم دعوت میکنی؟...□ممنونم. خواستم وقتی میای دعوتت کنم😐🙂..‌.☆راستی اسم خانو مت چیه؟...□سانا...☆لطفا خودت و سانا یه جا رو انتخاب کنید میخوام لباس ها رو بیارم🙂...□بیا تا مکان رو نشونت بدم( بهش گفتم لباس ها رو بیاره به اتاقم، رفتم سراغ سانا(از زبون سانا)■(وقتی از پله ها بالا رفتم گریم صداش زیاد شد، باورم نمیشه که یونگی[یونگی برادر سانا]همچین کار وحشتناکی انجام داده باشه، اون به خیلی ها صدمه زد، من جای یونگی از تهیونگ عذر خواهی کردم، همین جور نشستم گریه کردم داخل اتاقم که صدای در اتاقم اومد)بیا داخل(اشک هام رو پاک کردم، تهیونگ بود، درست نشستم روی تخت که تهیونگ اومد کنارم نشست)(اجی های گلم برید صفحه بعدی)