گایز داستان رد شد هیچی نداشت ... توی نظرات میذارم... زیر همین نظرسنجی میذارم....
نظرسنجی
پارت ۴ شروع عشق....
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
عالی بود آجی😍😍😍
عالیی
عالییی
هوسوک:[نشنیدی چی گفتم...دیگه اون روی منو بالا اوردی]
همون موقع دستمو محکم گرفت و انداختم رو تخت...
هوسوک:[همیشه هم قانون نیست!]
......(سانسوره اینا😔)
عالی ♥️💕😭
عالییییی
عالییییییی
ادامههههههههه
پارت بعد لطفا 🥺
عالی
***
"یک ساعت بعد"
ساعت ۱۲بود، یعنی وقت خواب!
اما اصلا نمیخواستم از جام بیام بیرون...همون موقع صدای قدماش اومد...داشت بهم نزدیک میشد...گفت:[وقت خوابه...بیا بیرون]
جوابی ندادم و پاهامو بیشتر توی خودم فشردم...اومد جلوم وایستاد و گفت:[بهت میگم بیا بیرون]
اما بهش اهمیت ندادم و سرمو روی زانوهام گذاشتم...
هوسوک:[بیا روی تخت بخواب]
ا/ت:[...]
امیدوارم نا مرتب نیاد براتون...
دیگه خسته شده بودم، برای همین داد زدم:[کارای من به تو ربطی نداره] همون موقع بهم سیلی محکمی زد...انقدر محکم بود که روی زمین افتادم و طعم خون و توی دهنم حس کردم...
اشکام شروع کردن به چکیدن...
سریع از اونجا دور شدم و رفتم طبقه بالا...
نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم...
هیچوقت نمیذاشتم کسی اشکامو ببینه پس سریع رفتم پشت یه گلدون بزرگ مصنوعی نشستم و گریه کردم...
***
"یک هفته بعد"
توی این یه هفته پدر منو در اورده...توی حیاط بودم و داشتم با گلا حرف میزدم که دوباره سر و کلش پیدا شد...هوسوک:[یه زن نباید کنار باغچه بشنیده، خوبیت نداره]
موهامو زدم کنار و با پوکر فیس بهش زل زدم و گفتم:[هی ببین...بسه دیگه هر چی تو گفتی و منم گوش کردم...ولم کن]
و بعد از جام بلند شدم که برم...تا اومدم از در برم تو، جلومو گرفت و گفت:[نمیتونی بری]
هوسوک:[اینجا با اونجا فرق داره...مجبوری]
ا/ت:[نهه...نیستمم]
با چشم های دارکش بهم نگاه کرد و با لحنی خشن گفت:[مطمئنی؟]
از این لحنش ترسیدم و بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت سالن غذاخوری رفتم و روی صندلی نشستم...چند دقیقه بعد اونم اومد و رو صندلی روبه روم نشست و گفت:[صاف بشین]
هوفف کمرمو صاف کردم که گفت:[شروع کنیم]
با هم دیگه شروع کردیم به خوردن...
آه اون پسره فکر کرده کیه منو مجبور میکنه با کلاس غذا بخورم...داشتم دیوونه میشدم...
ببخشید بچه ها من دیشب نتونستم بذارم، الانم دسترسی ندارم...(با لپ تاپم) قول میدم تاا شب بذارم...
🥺❤