سوجین: وقتی کار های قبل از خوابم رو کردم میخواستم برم تو اتاقم که یهو جونگ کوک رو دیدم که رو زمین بیهوش شده و سرش خون میاد. در بیمارستان: سوجین: عشقم...مگه نگفتی هیچ وقت ترکم نمیکنی، باید پیشت میبودم، ببخشید که تنهات گذاشتم. داشتم این چیز ها رو با خودم میگفتم و گریه میکردم که یه دفعه با صدای پرستار به خودم اومدم، جونگ کوک رو بردن اتاق عمل و بعد از ۵ ساعت عملش با موفقیت تموم شد، چند دقیقه بعد بهوش اومد، میخواستم برم تا دکتر رو صدا کنم ولی جونگ کوک یه دفعه دستم رو گرفت. جونگ کوک: لطفا نرو. سوجین: ولی... جونگ کوک: هیچی نگو. سوجین: باشه ولی فقط چند دقیقه، بعدش دکتر رو صدا میکنم. جونگ کوک: خیلی خب، باشه. بعد از چند دقیقه دکتر اومد و جونگ کوک رو معاینه کرد و گفت تا یه هفته باید بستری باشه. جونگ کوک: سوجین یه خواهشی ازت دارم. سوجین: بله، بگو عشقم. جونگ کوک: میشه این یه هفته رو پیشم بمونی؟ لطفا. سوجین: معلومه، ولی امروز یه سر میرم خونه و زودی بر میگردم. جونگ کوک: باشه عشقم، مرسی. سوجین: رفتم خونه که وسایلم رو بیارم، بعد از نیم ساعت برگشتم ولی جونگ کوک تو اتاقش نبود.
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
این پست پاک میشه
رمان جدید رو میذارم
بعد از اون، این رمان رو دوباره مینویسم و میذارم
پارت 1 داره؟
این رمان پارت هاش از تو گوشیم پاک شده
یه رمان جدید نوشتم
الان میذارم
اگه به نظرت این خوبه، دوباره بنویسم
عالیه
بصیزیبا💗
😍
عاولییییییییییییییی 😃
ممنون آجی جون