اینجا ما بعد از ساعت ۱۲ نصف شب برای هم داستان ترسناک تعریف میکنیم. اگه موضوع یک داستان خیلی خوب باشه اون رو به پست تبدیل میکنم و تهش اسم شما رو میگم. آیا شما میخواهید عضو این گروه بشین؟
 نظرسنجی 
 تنها یک خیال
 لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
من نیز، در این جلسه، به طور رسمی سوگندی را یاد میکنم و عهد میبندم که تا زمانی که در تستچی به عنوان یک کاربر فعالیت دارم، به قلمرو ترس وفادار باشم و خدمت کنم🕰
اهم اهم
سوگند میخورم که تا جانی بر تن دارم به قلمرو ترس خدمت کنم
(خوبه؟؟)
اکنون من در اینجا سوگند یاد میکنم که به قلمرو ترس خدمت خواهم کرد
میگم اگه کاری ندارین با من من دیگه برم بخوابم؟
میترسم صبح نتونم پاشم🫠
باشه برو
مرسی بابت درک🙏🏻
شبتون بخیر
فعلا خداحافظ تا جلسه های بعدی🌑🕰
عه ساعت ۳ شد...
😂
رفتین؟ 🫠
البته طبیعی هم هست
من یکم دیگه منتظر میمونم اگه نیومدین منم شب بخیرمو میگم و میرم
ببخشید نام تموم شد:(
نتم
عیبی نداره
حالا اتفاقی ترسناک میتونن اینجوری باشن که طرف در موج هایی از حمله های عصبی + اتفاقای ماورایی گم بشه و تا ابد در بی نهایت ذهن خودش گم شده بمونه
این نتیجه گیری باعث میشه پست جنبه روانشناسی هم داشته باشه
به خاطر مشکل روحی که داشته ی حمله ی عصبی رو تجربه میکنه، همیشه در این موقعیت ها وقتی چشماشو می بست تا سعی کنه حال خودشو خوب کنه و بعد از چند دقیقه باز میکرد، هاله هایی از نور در اطراف خودش میدید که فکر میکرد چون حالش بده بوده اینطوری میشه، اما ایندفعه به جای هاله های نور، همه جا نور بود...
ی فضای بی نهایت که انگار تمام نمیشد و همه اش سفید بود، و اون میتونست گرمی نفس هایی رو در نزدیکی شونه اش حس کنه....
این ایدم بود، دیگه اتفاقای ترسناک و ایناش میتونه به عهده ی شما باشه، ولی بیس داستان این بود
برگام
باحال بود؟
اره به توان هزار
چه خوب🤗
ببین چی نوشتم که یکی از دارک ترین کاربرای تستچی به توان هزار پسندیدتش😅
😂
بخشی از ایدم: روزی ی مرد با دوستاش تصمیم میگیرن ی کمپ بزنن، توی اون کمپ، دوستا برای هم داستانای ترسناک تعریف میکنن، ی بخشی از یکی از داستانا اینطوریه: هیچکس اونو نمیبینه یا اگه ببینه، سالم نمیمونه، یا از لحاظ جسمی اسیب میبینه یا روحی، ولی همه ی ادمایی که توی اون شرایط بودن حسش میکردم، بعضیا میگن اگه دقت کنی شاید بتونی گرمی نفسشو از نزدیکی شونه ات حس کنی...
یکی از دوستا میپره و میگه اینا چیه بابا چرا الکی داستان میگین و کمپ رو ترک میکنه، فردای اون روز در محل کار، به خاطر مشکل(ادامه کامنت بعد)
واووو
ببخشید دیر کردم
به نظرت در حدی خوب بود که بسازیش؟
آره اینو قطعا میسازم البته فردا چه میشه امروز
ممنون🙏🏻🎀
پس منتظر دیدن این پست میمونم
𝐉𝐮𝐥𝐢𝐞
به نظر شما پاسخ داد: 𝐉𝐮𝐥𝐢𝐞به نظر شما پاسخ داد: الان بی دلیل یا شایدم......
خب پس شما سال اخر راهنمایی هستین، میخواین چه رشته ای برین؟
ـــــ
اصلا نمیدونم