نظرسنجی
🦦💗🎀💞✨
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
به تكلم، به تبسم، به خموشی، به نگاه
می توان برد به هر شيوه دل آسان از دست.
-کلیم کاشانی
و کسی را که ..
عاشق پاییز است ، شعر میداند و قهوه را تلخ مینوشد ،
از تنهایی میترسانی؟!
فرصت شدم هورا🤣
سپیده زد که صدای زنگ اول شد عیان
دگر نخواب، ای دل خسته، وقت علم و امتحان
کتاب فیزیک چون کوه، و دفتر تاریخ چون دشت
ولی دل من پریشان در خیال نیمکتان
قلم به دست گرفتم، ولی به جای نوشتن
کشیدم چهره آموزگار روی میز چوبفشان
نوشت و گفت: «خجالت! چرا حواست پریده؟»
گفتم به دل: «اگر فهمد که ذهنم در آسمان!»
ز کلاس ریاضی تا نمازخانه کوچک
هزار فکر دوید از ضمیر تا دفتر انشان
یکی نوشت «هدفم علم و تقوا»، دیگری هم گفت
«هدف: تعطیلی و چرتی پس از ظهر زمستان!»
-کالتن
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیrم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیrم ،
یك قطره ي ابم که در اندیشه ي دریا
افتادمو باید بپذیرم که بمیrم
یا چشم بپوش از منو از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیrم
این کوزه ترکك خورد چه جاي نگرانیست
من ساخته از خاکك کویرم که بمیrم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیrم که بمیrم که بمیrم..
لیلی اگـر از حالت مجـنون خـبری داشـت
از حسرت دیدار رخش چشـم تـری داشت
در باده ی مsتانه به جزعشق نمی ریخت
گـر sاقی مـا بر رخ مsتـان نظـری داشت
یک غنـچه از این بـاغ به تاراج نمی رفت
این گلشن اگر عطر و نسیم دگری داشت
بـرشـاخه ی خـشکیـده دگر نـغمـه نمی زد
آن بلبــل غـمدیده اگـر بـال وپـری داشـت
صـوفی اگـرآن خـرقه ی پشـمینه رها کرد
زان بـود کـه از ناز نگاهت شــرری داشـت
در ساغـر اگر عشـق تو لبـــریـــز نمی شـد
ایـن قلب یقینا کـه هـوای دگــری داشــت
-مولانا
شده آیا که غمی ریشه بهجانت بزند ؟
گره در روح و روانت بهجهانت بزند؟
شده در خواب ببینی که تو راقرض کند!
بروی وهم شوی تا که تو رافرض کند؟
شده در گوش تو گوید که تورا باز تو را...؟
نشوم فاش کسی تا که شومراز تو را ...؟
شده آغوش شود تا که همآغوش شوی ؟
گره ات باز کند تا که توخاموش شوی ؟
شده یک شب برود تا که روی در پی او ؟
که تو فرهاد شوی تا بشویقصه ی او ؟
به همان حال بگویی که تومجنون منی
به تو بیmار شدم تا که تودرمون منی؛
و چه خوب گفت"حسین پناهی" :
پایانی برای غصهها نیست
خستهام از جنس قلابی آدمها
دار میزنم خاطرات کسی را که
مرا آزرد
حالم خوب است،
اما گذشتهام درد میکند..
با دل دیوانهام گاهی مدارا میکنی
گوشه چشمی به من داری و حاشا میکنی..
ماهی افتاده بر خاکم کنارپای تو
هرچه در خون میتپم تنها تماشا میکنی؛
چشم از زیبایی خود برنمیداری، ولی
دست کم آیینه هارا نیز زیبا میکنی,
عشق میجویی اگر، چون دیگران ترکم مکن
در چنین ویرانه هایی گنج پیدا میکنی..
من به میل خود به پایت سرنهادم، جان بخواه
جان به قربانت چرا این پا و آن پا میکنی؟!
-علی_مقیمی
به گوش جان رسید آن نغمهی دیرین دیروز
که از راز جهان میگفت و از لبخند دیروز
تو رفتی و جهان شد مثل یک تصویر مبهم
شبیه فیلمهایی که نماند کاپی دیروز
من از این سادگیها خستهام، ای دلبر چابک
بیا یک بار آتش زن به هر قانون دیروز
شما پیچیدهاید، ما سادهایم؟ ما هم بلد هستیم
که تار و پود خندههامان نبافد موی دیروز!
نمیدانم چه خواهی کرد با این قلب سرگردان
ولی من هیچ عهدی با دگر پیمان نبستم جز وفای دیروز…
-کالتن