𓅰 𓅬 𓅭 𓅮 𓅯
نظرسنجی
𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆟

لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
گل منگولیای خاله محبت، لطفا از این بهبعد اینجا کامنت ندید، ممنونم😀✨
"قطره اشک دیگری روی صورت رنگپریدهام میچکد. راز با نگرانی نگاهم میکند، طوری که مطمئنم از ترحم نیست. مرا به خودش نزدیکتر میکند و وقتی گرمای بغلش را احساس میکنم، دیگر نمیتوانم جلوی هقهق کردنم را بگیرم."
"شاید دنیای پس از مرگ آن بهشت و جهنمی که برایمان تعریف کردهاند نباشد. شاید آن دنیا هم فقط جهنم بود."
"کوروش باز هم سرش را بالا نمیآورد. انگار حرفهایم را نادیده میگیرد. بعید میدانم حرفم را جدی گرفته باشد. او فقط میخواهد خودش را خالی کند. چیزهایی که سالها در دلش نگه داشته را بیرون بریزد. برایش هم مهم نیست چگونه."
"میترسم وقتی به خودم میآیم، ببینم که دقیقههاست به او خیره ماندهام و دیگر با نفرت قبلی نگاهش نمیکنم."
"برای منی که هنوز هم منتظر کوروشم، حتی وقتی میگویم نیستم."
"چه میدانم، شاید هم دلش تنگ شده باشد.
شاید هم فقط خواسته صدایم را بشنود."
"راز بالأخره رسیده است. حتی یک لبخند هم نزد. سلام هم نداد. فقط بغلم کرد. محکم، خیلی محکم."
سپس، با لحنی تمسخرآمیز میگوید:
- عشق؟ آن دیگر چیست؟ مدرک دانشگاهیام ماندگارتر از خیلی از عشقهاست. بهچشم این را دیدهام.
ـــ
راز>>>
"از نظر پدر او، همهچیز برای دختر جماعت قفل است؛ اما تا دلتان بخواهد پسرشان را آزاد گذاشتند، تا جایی که شک دارم اصلا آداب معاشرت یادش داده باشند."