𓅰 𓅬 𓅭 𓅮 𓅯
نظرسنجی
𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆟

لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
گل منگولیای خاله محبت، لطفا از این بهبعد اینجا کامنت ندید، ممنونم😀✨
"الان هرچه که میشود، قبل از اینکه ذهنم بهدنبال راهحلی برای مشکلم بگردد، قلبم زودتر جای خالی ایران را فریاد میزند."
"دروغ میگویم. این حرف فقط برای دست به سر کردن نفس است. نفس بازهم دارد احساساتم را از روی چهرهام میخواند و این آخرین چیزی است که در این لحظه میخواهم اتفاق بیفتد."
"فقط میخواستم یک بار دیگر ایران را از نزدیک ببینم. نه در تصوراتم، نه در رویاهایم و نه در عکسهای قدیمی. از نزدیک."
"و چشمانش... امان از آن چشمها."
"او طوری با خیال راحت دربارهی دنیا حرف میزند که گویی با پدیدههایی بهنام «شانس» و «پول» و «ناعدالتی»، آشنایی ندارد."
"گوشهایم را با دستانم گرفتم. محکم. آنقدر که صدای مادرم، صدای پدرم، صدای همه چیز، تبدیل شد به زمزمههایی نامفهوم."
ــــــ
تنها کاری که وقتی حوصله ندارم دلم میخواد انجام بدم:
"ذهنم درگیر بود، مثل کسی که وسط اتاقی تاریک، بهدنبال کلید برق میگردد."
"مغزم بهسرعت به دنبال راهحل بود. راهحل چه چیزی؟ نمیدانستم."
"لحن پدرم طوری بود که گویی داشت با یک دختربچه که در پارک گم شده، حرف میزد، آرام، مطمئن و پر از مهر."
ـــ
احساس امنیت: