𓅰 𓅬 𓅭 𓅮 𓅯
نظرسنجی
𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆟
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
- امروز نهم آبانه و پنجمین سالگرد آشنایی(اولین دیدار) ایران و کوروش😆✨
گل منگولیای خاله محبت، لطفا از این بهبعد اینجا کامنت ندید، ممنونم😀✨
قبل از آنکه زبانم را به انکار تکان دهم، اضافه میکند:
- من تو را بهتر از هرکسی میشناسم، کوروش. اولش که آمدی چنان به من زل زدی که انگار الماس دیده بودی. ولی حالا؟ حتی جرئت نداری در چشمانم نگاه کنی. انتظار نداری که باور کنم آن همه شیفتگی دود شد و هوا رفت، نه؟
ــــ
😭😭
"اشکهایم پشت پلک جمع شدهاند. دستم را روی بازویش میگذارم؛ اما نگاهش پر از انتظار است، گویی منتظر تأیید من است."
"دستش را محکم میگیرم. دستش سرد است، آنقدر که انگار دیگر خونی در رگهایش جریان ندارد."
"اما او انگار صدایم را نمیشنود. نگاهش از روی شانهام عبور میکند و به در بستهی اتاق خیره میماند. ایکاش حداقل گریه میکرد. ایکاش فریاد میزد. این سکوتش بیشتر از هرچیزی مرا میترساند."
با صدایی گرفته، زمزمه میکند:
- راست میگویی. زندگی من که همهجوره تاریک است، ماه به چه کارم میآید؟
ــــ
وا، دخترم!😂😭
خندهای سرد و بیروح سر میدهد، هیچ نشانی از شادی ندارد، فقط تمسخر و خستگی. با لحنی سنگین و پر از طعنه، میگوید:
- اگر ماه را بخواهم چه؟
دست بهسینه میشوم:
- آنوقت آسمان شب تاریک میماند.
ــــ
😭💞
- چیزی میخواهی برایت بیاورم؟
ایران دستانش را درهم قفل میکند:
- مثلا چی؟
بلافاصله پاسخش را میدهم:
- هرچه. هرچه که باشد.
ــــ
😭😭✨
"خلقت خدا را ببین! حتی در اوج غم هم زیبایی از سر و رویش میبارد."
ــــ
من چرا دارم ذوق میکنم؟ مگه از من تعریف کرد؟😭😭