نه، او هرگز از آنِ من نبود. من فقط عابری بودم در جادهای که میخواست از من عبور کند. تمام آنچه ساختم، پیش چشمم فرو ریخت؛ نه بهخاطر باد، که او خود دیوارها را با دستانش شکست. و من، در میان ویرانهها نایستادم. برخاستم، لبخندی زدم، و با صدایی آهسته نوشتم:
نظرسنجی
𝑾𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒆 𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝑬𝒏𝒅𝒔


لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
من یاد گرفتم بعضی ویرانهها را نباید ساخت؛ باید همانطور میانشان نشست و عبور زمان را تماشا کرد
بعضیها نمیشکنند که بمانند، میشکنند که راهی برای فرار باز کنند."
او نیامده بود که بماند؛ من اما ساده بودم، خانهای برای مسافر ساختم
"رفتن همیشه با پا نیست؛ گاهی کسی میان نگاهت میماند و از دلت میرود."
من در خیال تو تو در خیال دیگری
این است عشق من با تو و عشق من با دیگری؛