روایت کوتاهی از داستان من))
نظرسنجی
یادگاری
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
من حتی لبخندم بوی غم میده..
چجوری میخوای منو بخندونی؟))
در میان این همه غوغا و شر؛
عشق یعنی کاهش رنج بشر.
برای نویان 🌌
بعضی لحظهها توی زندگی..
فقط ی نفر کافیه که بگه: میفهممت.
نه واسه قضاوت، نه واسه تغییر… فقط واسه درک.
میدونم همیشه آسون نیست که وسط فکرای پیچیده و احساسات مبهم، آروم بمونی.
ولی تو سعی کردی، شنیدی، درک کردی.
و همین یعنی بیشتر از خیلیها میفهمی..
یادگاری من برای تو:
حتی اگه هیچکس ندونه تو توی ذهن و قلبت چه دنیایی داری،بدون یکی اینجا یه روزی دیدت…همونطور که هستی.
بینیاز از نقش بازی کردن، بینیاز از حرف زدن.
فقط دیده شدی، و این خودش کافیه..:))
:))
آخر داستان همه ی دزیره ها تلخ بود...
حتی تلخ تر از قهوه های مارسی که توی هبیتت توی کافه ی کوچیک سالیوان سرو میشد...))
))
ناپلئون به اندازه کافی تنها مانده...
اما کسی نیست درکش کنه))
خب پس فعلا تو انجامش بده)
و به کوتاهی امروز قسم . . .
که بلندای شب شهر؛
به سر خواهد شد))
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم))
به ساعتها بگویید بخوابند! بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست...
دیگر ندارم شوقی از این زندگی))
همش تکرار است تکرار تکراری...
زندگى نيست كه، زندان مكافات است اين..