روایت کوتاهی از داستان من))
نظرسنجی
یادگاری
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
من حتی لبخندم بوی غم میده..
چجوری میخوای منو بخندونی؟))
Tenir quelque chose comme à la prunelle de
ses yeux
))
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس ..هیچکس اینجا به تو مانند نشد !
))
برای نویان 🌌
بعضی لحظهها توی زندگی..
فقط ی نفر کافیه که بگه: میفهممت.
نه واسه قضاوت، نه واسه تغییر… فقط واسه درک.
میدونم همیشه آسون نیست که وسط فکرای پیچیده و احساسات مبهم، آروم بمونی.
ولی تو سعی کردی، شنیدی، درک کردی.
و همین یعنی بیشتر از خیلیها میفهمی..
یادگاری من برای تو:
حتی اگه هیچکس ندونه تو توی ذهن و قلبت چه دنیایی داری،بدون یکی اینجا یه روزی دیدت…همونطور که هستی.
بینیاز از نقش بازی کردن، بینیاز از حرف زدن.
فقط دیده شدی، و این خودش کافیه..:))
:))
+داری بد عادتم میکنی!
_خب بد عادت شو برام!
+ازش خسته نمیشی؟
_آدم از امیدش خسته میشه؟
(اسلحه:)))
واقعا داری بد عادتم میکنی!))
ولی من که کاری نکردم))
چرا، تو با شعرات هممونو بد عادت کردی!!
آخر داستان همه ی دزیره ها تلخ بود...
حتی تلخ تر از قهوه های مارسی که توی هبیتت توی کافه ی کوچیک سالیوان سرو میشد...))
:))
جونگ کوک قهوه هاش و با شکر می خورد معمولا هم آب نبات آلبالویی می خورد . .
))
ناپلئون به اندازه کافی تنها مانده...
اما کسی نیست درکش کنه))
امیدوارم یه روز پیدا بشه و کازابلانکای قلبتو روشن کنه دوست من
خب پس فعلا تو انجامش بده)
و به کوتاهی امروز قسم . . .
که بلندای شب شهر؛
به سر خواهد شد))
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم))
به ساعتها بگویید بخوابند! بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست...