بعد از تجربه تلخ زمان با صدای دیروز... من فکر میکردم که افق هنوزم پر احساس هست ساز ما به کوک کج نشسته، صادقانه؛ من یه کودکم که رویاهاش بی اندازه است!
نظرسنجی
-آسمان؟
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
یادته که گاهی هوا زشت میشد؟
میگفتم این چش میشد؟!
یهویی؛
از نفست بدتر میگرفتی...
اینا رو ولش کن،
عشق چی شد؟
تا طلوع صبح بعد -به اعتراف- تابید؛
که خون خورشیدو ریختن غروب قبل
این موشکا واقعا ستاره بودند و ما دیدیم شون... دیشب تهران بالاخره ستاره داشت؛ ولی ستاره هایی به قرمزی خون بچه های ایران.
آره بهاری، ما حسرت یک خنده ی دنباله داریم... ما می خندیم، ولی خنده ها طولانی نیستند
"سحر بیدارت میکنم بهت میدم خورشیدو نشون"؟
خورشید... این بهار پر از غروب بود، به رنگ خون خورشید...
کاش می شد در کتاب سرنوشت،
شرح این ایام را از سر نوشت...
رنگ خون را از ورق پاک کرد؛
این همه اندوه را در خاک کرد
از این صدا متنفرم.... خدایا... خودت رحم کن
هاها، هاها
چیکار کنیم؟ ها؟
خیلی چیشیا، خیلی خیلی من هم همینطور، من هم همینطور، من هم همینطور..