غروب جمعست و حالم کرخته خیلی درگیرم، دلم گرفته الان فقط با نوشتن آروم میشم ولی میدونم تهش نابود میشم مغزم به کاره و لبام طلسمه توی بیستم ولی انگار چهل سالمه از خوش بودن دیگه یادی ندارم انگار دیگه اصلا علاقه به شادی ندارم همه میگن که یه روزی درست میشه ولی من دیگه با دنیا کاری ندارم همین الانش هم دیگه دیره برا من میخوام پروانه شم ولی پیله ندارم جز نوشتن حوصله کاری رو ندارم اعصاب دوست، آشنا، فامیل رو ندارم اگه یه روزی خواستی پیدام کنی بیا لای شعرهام جز اینجا جایی رو ندارم
نظرسنجی
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.