نظرسنجی
𝘰𝘯 𝘮𝘺 𝘰𝘸𝘯`


لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
«خدا خواست منو تنبیه کنه… تو مجازات تکتک گناهام بودی!»
رفت..رفت و پسر شبیه به یه عروسک بی جون که پشت ویترین قرار داشت وسط جمعیت ایستاده بود. حرفی که شنیده بود واقعیت داشت؟ شاید کابوس میدید..شاید اصلا مرد چنین حرفی رو به زبون نیاورده بود ، مگه نه؟
تعداد دفعاتی که توی این وضعیت روی تخت نشسته بود و به گرفتن تصمیمی درست فکر میکرد از دستش در رفته بود. یک بار؟ دوبار؟ سه بار؟ نه... تعدادش فراتر از این اعداد به نظر میرسید و ذهن پسرک از هر بار طی کردن این روند تناوبی و تکراری خسته به نظر میرسید. اما قطعا این جز اخرین دفعات تکرار این کار به شمار میرفت. حس عمیق و البته تصمیم پسرک این رو توی گوشش فریاد میکشید.
دلم برات تنگ شده؟! نه.. بهتره بگیم من نیاز دارم تا اینجا باشی که خودم حس بهتری داشته باشم.
دوستت دارم؟ نه.. بهتره بگیم بهت نیاز دارم تا خودم راحتتر زندگی کنم.
ازت عذر میخوام و منو ببخش؟ نه.. بهتره بگیم تو باید منو ببخشی تا عذاب وجدان من اروم بشه.
همهاش من و من و من و من..میبینی؟ ما برای همدیگه هیچ کاری رو انجام نمیدیم بلکه تمام این حرفها و رفتارمون برای اینه تا خودمون حس بهتری داشته باشیم.
سقوط…چه واژه تلخی.
انگار توی یک لحظه و یک ثانیهی خیلی کوتاه خلاصه میشه؛ تموم شدن همه چیز و شروع یک پایان تلخ که پسرک امیدوار بود تهیونگ مقدمات یک سقوط رو فراهم نکنه.
«تو واقعا بیماری! تو واقعا تنها مریضی هستی که توی سابقه کاریم حتی یکم نتونستم درمانش کنم!»
چقدر قشنگ!
ممنونم
درود.
چه دل انگیزه این مکان.
متشکرم
گزینه هاشو خواستارم
تق تق تق
وایب اینجا>>
عه وا مرسی که