بریم ببینیم ادامه داستان چی میشه حیحی🤙
نظرسنجی
REDBLADE 2
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
پلی لیست پیشنهادی این بخش و بخش بعدی (۳ و ۴)
Sad statue / System of a down
Die, die, my darling / Metallica
««پایان بخش ۳»»
تونی سعی کرد او را آرام کند، گفت: نفس عمیق بکش، با من همراه باش، دم، بازدم، دم، بازدم. سپس برای اینکه د/ردش کمتر شود یک آرامب/خش به او تزر/یق کرد که مثل همه آرام/بخش ها خواب آور بود اما این کمی زیادی قوی بود. درحالی که صداهای اطرافش محو میشدند با چشم های نیمه بازش بقیه را دید که به او نزدیک شدند و حرف های نامفهومی میزدند، آخرین چیزی که شنید صدای تونی بود که گفت: با من بمون.
سپس وقتی اسکارلت دست از مقاومت کردن برداشت او نیزه را بیرون کشید و از او چند قدم دور شد، چند ثانیه بعد ناگهان تونی شلیک کنان از در وارد شد و به راجر شلیک کرد و راجر سریع پنجره را شکست و بیرون پرید و با کمک ریشه ها فرار کرد و بقیه اونجرز که بیرون برج بودند با دیدن این صحنه دنبالش کردند. تونی با دیدن اسکارلت از لباسش بیرون آمد و به سمتش دوید و کنارش نشست، آرام لباسش را از روی شکمش بالا داد تا ببیند چقدر وضعیتش وخیم است، دست های اسکارلت خو//نی بودند و او از در/د به نفس نفس افتاده بود.
..بیاندازد اما راجر سریع بود و وقتی هنوز اسکارلت فرصت واکنش دادن نداشت با پایش محکم به پاهایش زد تا او تعادلش را از دست بدهد و روی زمین بیفتد و سریع نیزه اش را در شکم اسکارلت فرو برد. همه چیز سریع اتفاق افتاد و اسکارلت خشکش زد، درحالی که راجر ایستاده نیزه را نگه داشته بود اسکارلت نیز با گرفتن سر نیزه سعی کرد تا اجازه ندهد او کاملا نیزه را فرو کند اما راجر قوی تر بود و وقتی نیزه را کاملا فرو کرد کنارش خم شد و در گوشش زمزمه کرد: تو همه چیزو از من گرفتی، حالا نوبت منه.
یکی از شمشیرهایش که نزدیکتر بود را برداشت و موج جدید ریشه هایی که به سمتش می آمدند را مهار میکرد. تمام مدت حکاکی های روی نیزه راجر به رنگ ابی و حکاکی های شمشیر اسکارلت به رنگ قرمز روشن میدرخشیدند. راجر که داشت خسته میشد تصمیم گرفت حرکت قوی ای را اجرا کند و بزرگترین ریشه ممکن را در زمین فرو برد تا زمین زیر پای اسکارلت فرو بریزد اسکارلت هم تمام قوایش را به کار گرفت و از روی ریشه ها دوید و جاخالی داد و با لگدی راجر را به دیوار کوباند و سعی کرد کمی (نه زیاد) دست راجر را زخمی کند تا او نیزه اش را..
سپس حمله کرد و سعی کرد با شمشیرهایش نیزه را از دستش بیرون پرت کند، هیچ نظری نداشت که چه اتفاقی افتاده ولی میدانست که باید برای زندگی اش بجنگد. راجر ریشه های بیشتر و بیشتری سمتش میفرستاد تا اینکه یکی از آنها به اسکارلت برخورد کرد و او را به دیوار کوباند، ضربه باعث شد هردو شمشیر از دست اسکارلت به طرفی پرتاب شود و ضربه به سرش باعث گیجی اش شد. درحالی که روی زمین افتاده بود راجر نیزه به دست به سمتش حرکت کرد و اسکارلت سریع دستش را دراز کرد و
اسکارلت چند ثانیه وقت لازم داشت که چیزهایی را که میدید هضم کند. راجری که رو به رویش ایستاده بود با صدایی آرام و سرد گفت: لازم نیست وضع از اینی که هست بدتر شه، فقط بگو خواهرم کجاست. اسکارلت فقط شمشیرهایش را محکم نگه داشت و با حالتی دفاعی به او خیره شد و چیزی نگفت. راجر وقتی این حرکتش را دید کنترلش را از دست داد و فریاد زد: لع/نت بهت! فقط بگو ریون کجاست! و چند ریشه را به سرعت به سمتش فرستاد، اسکارلت جاخالی داد و ریشه که سمتش میآمد را برید،
همینطور که کنار راجر نشسته بود صدایی از پشت سرش شنید که گفت: میبینم که بالاخره اومدی. انتظار داشت صدای الکس را بشنود اما صدایی که شنید بی نهایت اشناتر از چیزی بود که انتظارش را داشت، با عقل جور در نمیامد. شمشیر هایش را برداشت و ایستاد و آرام برگشت، تازه منظور الکس را فهمیده بود، «با عواقبش رو به رو شو». وقتی برگشت کسی که دید ورژنی از الکس نبود، ورژنی از راجر بود که با نگاه سردی به او خیره شده بود، نیزه سه سرش را برعکس گرفته بود و از نوک آن خو//ن میچکید.
اسکارلت آرام صدا زد: راجر؟ چشمهایش اطراف را کاملا بررسی کرد، کمی که جلوتر رفت راجر را دید و خشکش زد. روی زمین بی حرکت افتاده و نیزه اش از وسط به دو نیم شده بود. اسکارلت سریع کنارش نشست و سعی کرد او را به هوش بیاورد: راجر! راجر بیدار شو! اما وح/شتش فقط بیشتر شد، او قرار نبود بیدار شود، اسکارلت به رد نیزه سه سر و سه زخ/م روی تنش خیره شد که دوتای کناری روی قفسه سی/نه و وسطی توی قل/بش فرو رفته بود.