چشم هایم را میبندم ، نمیخواهم بمیرم. فقط میخواهم فکر کنند مرده ام تا دیگر باهام صحبت نکنند، قضاوت نکنند، درخواست نکنند، انتظار نداشته باشند ، فقط مرا از بالا نگاه کنند. به مرگ خویش فکر کنند درحالی که می اندیشند من مرده ام . بگذراند آسوده باشم ، با بازمانده آنانی که رفتند و کرم ها .
نظرسنجی
گاهی مجنون و گاهی عاقل



لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
"دفترچه خاطرات را زمین گذاشت و فقط دوید،خود را به پسر رساند،چطور زودتر این کار را نکرد؟نفسش بالا نمی آمد،راه درازی را با دو طی کرده بود.به محض شناختن پسر دستانش را دراز کرد و او گرفت.متعجب برگشت.اسم پسر را پرسید،نمی خواست وقتی تلف کند.
یک ساعت بعد،روی نیمکت پارک،دست در دست پسر نشسته بود.*میشه امروز همینطور بگذرونیم؟*،+تو باید سراغ کار مهمی بری امروز،فعلا نه.+،*لطفا همین یه بار،من فردای مشخصی ندارم*،+آه،خیلی خب،باشه.+
اون روز رو با پسر،کاملا بیخیال گذراند.
گذشته
گذشته
گذشته
زبان دیگر جواب نیست
حرف کافی نیست
دیگر احساساتی ابراز نمی شوند
چرا؟
برای من آرزوی مزگ کرد
اما وقتی مزدم،برام تا صبح اشک ریخت
اگر بمیزم هم نمی توانم او را راضی کنم
آخر سر نفهمیدم
چه می خواهد
1:17:59
آدمی فوق العاده بی منطق
و 1:18:24
آنقدر منطقی که از حرفای 25 ثانیه پیش
پشیمان می شود.
۵ ثانیه
عشق میتواند دلیلی برای زندگی باشد
شکوفا کننده قلب و حتی میتواند دلیلی برای پذیرش خاک باشد
گاهی اوقات
آنقدر در منطق فرو می رود
که دیگر احساسی نیست
گاهی آنقدر در احساسات فرو می رود
که دیگر منطقی نیست
گاهی دیگر نه احساسی هست،نه منطقی
خنثی خنثی.
دقیقا....
معلوم نیست چه اتفاقی می افتد
اصلا جریان چیست