گاهی نیاز است رها کنی ، گاهی نیاز است پایبند بمانی و گاهی نیاز است گوشه ای بنشینی و مرور کنی…خاطراتی را مرور کنی که زمانی رنگی بودند، و کسی را به یاد بیاوری که…
نظرسنجی
خاطره؟!
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
میدانی؟ کم کم دارم معجزه را باور میکنم…
میخندم ، طوری رفتار میکنم انگار حالم خوب است، ولی وقتی حواست نیست ، نگاهم روی توست ، به تویی مینگرم که به راحتی ، فراموشم کردی.
درست است که خودم را گم کرده ام ، ولی هنوز تو را به یاد میآورم.
من فقط به کسی نیاز دارم که دستم را بگیرد و از جایم بلندم کند، ولی دیگر از اعتماد کردن میترسم.
پس از تمام شکایت هایی که ازت کردم ، حالا دیگر میخواهم به پایت بیافتم: خواهش میکنم…رهایم نکن…من نمیتوانم…نمیتوانم تنهایی ادامه دهم…فقط بمان.
ع*ش*ق فرق دارد ، چه کسی میتواند از آن نجات یابد؟
میگویند فراموشش کن ، عکس هایت را پاک کردم ، حرف هایمان را به فراموشی سپردم ، ولی تو بگو ، چطور میتوانم صدایت را از یاد ببرم؟
ما که آینده ای با یکدیگر نداشتیم ، تمام امیدم به جهان موازی است ، شاید آنها از ما شادتر باشند…
نمیتوانم دست از حرف زدن درباره ی تو بکشم.میدانم که همه را دیوانه کرده ام ، ولی چه میشود کرد؟ سرنوشت من با خاطرات باقی مانده از تو گره خورده است…
وقتی نابود شده بودم ، به تو رسیدم.باور کن، جهانم را از نو ساختی ، زندگیام را به من برگرداندی ، که در نهایت ، رهایم کنی؟ تویی که نجاتم دادی ، درنهایت مرا شکسته تر از پیش رها کردی؟