گاهی نیاز است رها کنی ، گاهی نیاز است پایبند بمانی و گاهی نیاز است گوشه ای بنشینی و مرور کنی…خاطراتی را مرور کنی که زمانی رنگی بودند، و کسی را به یاد بیاوری که…
نظرسنجی
خاطره؟!
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
الان خیلی وقت شده است که با خودم عهد بسته ام که دیگر به تو فکر نکنم…
ولی هرچیز کوچکی جرقه میشود از تو…
روزی یکی گفت:« خیلی از انسان ها..در یک ثانیه عا-شق میشوند ، دوهفته که خیلی زیاد است!»
مسئله همین است و بعد از دوهفته عاش-قش شدم و هنوز دست از او نکشیدم ، حتی با اینکه میدانم هرگز ممکن نخواهد بود…
پرسیدند:« تلخ ترین چیزی که میدانی چیست؟»
لحظه ای مکث کرد و آهسته پاسخ داد:«این که او هرگز دوستم نخواهد داشت…»
آسمان صبح ، درخشش ماه ، شاخه ی درختان ، برگ های پاییزی، برف زمستانی ، هر آنچه که در این جهان وجود دارد ، برای من نشانه ی کوچکی از توست.تو چه کردی؟ به من بگو ، چطور توانستی من را فقط با یک صحبت کوتاه ، شیفته خودت کنی ، منی که قسم خورده بودم که تا آخر عمرم ، طعم عش-ق را تجربه نکنم ،چطور دلم را به تو باختم؟ تو بگو…چطور؟
باورش نمیشد، روزگاری با خود عهد کرده بود که عا-شق نشود ، اما حالا چطور؟! دلش را به کسی باخته بود ، جنون آمیز ، به او پایبند بود ، حتی با اینکه میدانست او هرگز او را دوست نخواهد داشت ، نه آن طور که او دوستش داشت. دیگر حتی نمیتوانست به کسی فکر کند! چه کرده بود؟! با خودش چه کرده؟ چطور دلش را به کسی باخته بود که حسرت یک بار در آغوش کشیدن او ، بر دلش مانده بود؟او دوستش داشت…این را پنهان نمیکرد…اگر میتوانست ، با صدای بلند ، به همه ی جهان اعلام میکرد:« من دوستش دارم!» و این خطاب به توست.
❆ 𝘏𝘦𝘺...𝘐 𝘭𝘰𝘷𝘦 𝘺𝘰𝘶. 𝘐 𝘭𝘰𝘷𝘦 𝘺𝘰𝘶, 𝘺𝘰𝘶 𝘪𝘥𝘪𝘰𝘵, 𝘶𝘯𝘥𝘦𝘳𝘴𝘵𝘢𝘯𝘥 𝘵𝘩𝘢𝘵! 𝘠𝘰𝘶 𝘤𝘢𝘯'𝘵 𝘦𝘹𝘱𝘦𝘤𝘵 𝘮𝘦 𝘵𝘰 𝘧𝘰𝘳𝘨𝘦𝘵 𝘺𝘰𝘶...𝘣𝘦𝘤𝘢𝘶𝘴𝘦 𝘐 𝘤𝘢𝘯'𝘵, 𝘣𝘰𝘺...𝘐 𝘤𝘢𝘯'𝘵...𝘣𝘦𝘤𝘢𝘶𝘴𝘦 𝘐....𝘭𝘰𝘷𝘦 𝘺𝘰𝘶 :))
Дорогая моя Лиана, просто помни, что еще много дел осталось незавершенным.
Я буду любить тебя до конца, даже если тебе все равно... и это была самая большая и сладкая ошибка в моей жизни.
درست است که خودم را گم کرده ام ، ولی هنوز تو را به یاد میآورم.
من فقط به کسی نیاز دارم که دستم را بگیرد و از جایم بلندم کند، ولی دیگر از اعتماد کردن میترسم.