سکانسهایبیپایان....
نظرسنجی
برداشتاول!
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
-چشمایمندلتنگونگاهاونغریبه...
اونلحظهبودکهازخودمپرسیدم؛اونهمونکسیبودکه
پروازروبخاطرشیادگرفتم؟!
مبتلا به تنهاییام، آدمها اثر نمیکنند.
روزها بیفایده و عذاب آورند و شبها طولانی و زجرآور.
در آخر این من هستم که بیشترین انتظار را برای هرچیز کشید و اکنون دگر حوصلهای ندارد.
فراموش میشوی
انگار که هیچ وقت نبودهای
فراموش میشوی
مثل مرگ یک پرنده
مثل یک کنیسهی متروکه
مثل شاخهی گلی در دستان باد
فراموش میشوی
آدمی،عشقی همانند رومئو و ژولیت میخواهد؛
بیآنکه بداند عشق آندو سه روز دوام داشت و جان شش نفر را گرفت!...
-ویترین کتابخانهای در رم؛
خاک گرفته است دفترچه...بگذار غبارش با نفسهای سنگین تو،به سمت خانههایشان قدم بردارند!؛
تو سکوت مرآ بشنو که صدآی غمم؛نرسد به کسی...
-چگونه در میان شلوغی او را پیدا کردی؟!
+کدام شلوغی؟!
من جز او کسی را ندیدم...؛
در میان آن همه ستارگانی که نور کاذبشان کورم میکرد ، تو آنی بودی که پیوسته چشمانم به دنبالش بود و درخشندگی دیگری داشت...
پیتزا باشین،هم سرد هم گرم میچسبه!
مثلا من خودم سوپم،جز آدم مریض سمت من نمیان
-اون شبیه ناپلئونه. شکست خورده و جاه طلب...زانو زده در مقابل دنیا،براش التماس میکنه...
+به خودت نگاه کردی سرگرد؟!داری شبیه افسرت میشی...
شکستخورده،با خاکستری حسرت نگاهش میکنی و برای کسی التماس میکنی که خبری از وجودت نمیگیره...
-بهمسختمیگیری،نمیدونیبدونتوچطورآشوبم؟!