سکانسهایبیپایان....
نظرسنجی
برداشتاول!


لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
آنشب،چناندرهمشکستمکهسحرگاههنگامیکهغمبهدنبالمآمد؛غریبهبودم...
-چشمایمندلتنگونگاهاونغریبه...
اونلحظهبودکهازخودمپرسیدم؛اونهمونکسیبودکه
پروازروبخاطرشیادگرفتم؟!
ازت خواستم شب وفات دختر سهسالهات جون بدم...نذاشتی؛
شایدم دخترت نخواسته...
-بهمسختمیگیری،نمیدونیبدونتوچطورآشوبم؟!
-از تابستون متنفرم...
+ولی ما تو تابستون آشنا شدیم!پس اونقدرا هم بد نیست،نه؟!
..."آره؛همین تابستون هم جدامون کرد"
بیخیال فراموشی؛من هنوز دلم خوشه که اولین نفر تو لیست دوستاشم...
"از عاشق تو شدن پشیمون نیستم شیرینکم؛
تو شیرین ترین اشتباه تلخ من بودی!:)"
دلم واسه رآینو کوچولوم هم تنگ شده...
از خودم میترسم؛باید آروم باشم...
جوری که هر لحظه ممکنه بهت پیام بدم،هرلحظه ممکنه دست به التماس بزنم...زجرآوره
و بعد لحظه ی بعدش به همون آدم عوضیای تبدیل بشم که نقطه ی تاریک وجودمو به رخم میکشه...خوفناکه...
به قول خودت:"کاش همیشه بودی،یه لبخند ساده بهم میزدی و میگفتی آروم باش سینیور..."
سینیور...؟)
آره...سینیور'
معتقد بودن تو خانواده ی آتئیست،زجرآور ترین قسمت زندگیمه...
برگام...
بهمنمیاد؟
-خنده