من قلبم را به او دادم و او آن را گرفت و زمانی که مرد، آن را به من برگرداند. مردم با قلب خود احساس میکنند و از آنجا که او مرا نابود کرده است، من قدرتی برای احساس کردن او ندارم.
نظرسنجی
بلندی های بادگیر ᬊ
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
راست گفت سهراب؛
منهم در تردیدم ،
من در این عرصهٔ آغشته به بغض
لب خندان دیدم ،
چشم گریان دیدم ،
گریه کردم اما
بارها خندیدم !!'
رمز بیداریرا
پشت بیخوابی این ثانیهها فهمیدم
تو به آمار زمین مشکوکی¿
من به دلهای زمین مشکوکم
تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی فهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمی فهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم،دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی فهمد
چنان درآتش غم سوخته جانم که میدانم
پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
'حسین منزوی'
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی؟:)
-مولانا
نه ثروت تاکنون زاییده مردی
نه قصر و کاخ درمان کرده دردی
برو انسانیت را مشتری باش
قضاوت میشوی با آنچه کردی...
ما شقایق های باران خوردهایم
سیلی ناحق فراوان خوردهایم
ساقهی احساسمان خشکیده است
زخم ها از باد و باران خوردهایم....!(:
لیلا که شدی حال مرا میفهمی،
مجنون تمام قصهها نامردند ......!
دردیست به جانم ولی نیست طبیبی
پنهان شده در خندهی من بغض عجیبی
شده باران بزند بر بدن پنجره ات
ناگهان بغض بیفتد به تن حنجره ات....
گرچه پیدا بود از چشمم پریشان حالی ام
هر که احوال مرا پرسید گفتم عالی ام..!
استاد شهریار میگه:
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران ،وای به حال دگران ........؛)