_نه دازای...وایسا..وایسا لطفا! چشمای آبی نافذ چویا از اشک دریا شده بودن. داشت دازای رو از دست میداد.. نمیخواست! نمیخواست! دازای باید میموند پیشش! دازای لبخند تلخی زد و با موهای چویا بازی کرد:نمیشه کوچولوی من. باید برم. ایندفعه دیگه واقعا.. باید برم! در هر موقعیت دیگهای که بودن، چویا از لقب "کوچولوی من" ناراحت میشد اما الان؟اونقدر برای از دست دادن دازای ناراحت بود که این لقب اذیتش نمیکرد. حتی اهمیت دازای بهش رو نشون میداد. اشکهای ابر با اشکهای صورتش مخلوط شده بود. دازای از لبه پشتبام به سمت چویا اومد و اشکاش رو پاک کرد. چویا رو توی بغلش گرفت:هی چویا! میدونی؟ همیشه.. خیلی دوستت داشتم! عاشقت بودم! تنها دلیلی که تا اینجا اومدم تو بودی.. اما الان دیگه باید ترکت کنم! قول بده که..بدون منم زندگی میکنی. بوسهای به موهای چویا زد. چویا دازای رو محکمتر فشار داد و با صدایی که از هق هق میلرزید گفت:م.. منم دا.. دازای.. ش.. شاید بنظر میومد ک.. که بهت اهمیت نمی.. نمیدم اما منم.. منم خیلی خیلی دوستت داشتم! دازای چرخی زد:خوشحالم میکنه.. این خبر.. خوشحالم میکنه! چویا رو هل داد عقب و خودش رو از بالای ساختمون پرت کرد پایین. آخرین لبخندش رو، شادترین لبخند عمرش رو تحویل چویا داد:سایونارا، چویا! مغز چویا دیگه کار نمیکرد. پاهاش به زمین چسبیده بودن. دازای روی زمین فرود اومده بود. چشماش بسته بودن، و به عمیقترین و زیباترین خواب عمرش فرو رفته بود. خورشیدی که حالا بالای آسمون میدرخشید، نظارهگر جیغهای چویا بود.
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
عشک؟اشک؟اسک؟بچه ها میشه بگید چجوری نوشته میشه؟>>>>>
نمیدونمم
اوکی
اینداستان:چگونهباکلماتاشکفردیرادربیاوریم؟؟؟
جوری که دیدید:
مثل همیشه به طرز وحشتناکی خوب مینویسیی!!!
طجطاتکلبتتکبتبهب
:>>>>>>>>
بشدت زیبا بود:')
ممنون!
اشکامکیکنکیک..
آره آره.. کیک::>
فرند؟🥺
اوهوم! مینو هستم ،١٢ سالمه؛ اوتاکو میراکولر کتابخون intj.
منم آرتمیس ۱۳ intp تهران اوتاکو
خوش.
وقتی همچین چیزی میخونم
حسم همون لحظه>>>>>>>>
فرند؟
اوهوم.. مینو،١٢،اوتاکو میراکولر کتابخون. intj
آنیسا ۱۰ اوتاکو پاتر هد میراکولر entp
ای بابا....هی میام جلوی گریمو بگیرم 🚶♂️این زیادی بوددد💔🙂
:'>
گریه؟ اشک؟ افسردگی؟ بغض؟ نه بابا... کشکه!
آره همش کشکه:'>
به خدا حلالت نميکنمممم =_((((
نکننن::>
😭😭 آقا قلب من ضعیفهههههه چرا ضعیف ترش میکنیدددد😢 هم تو هم آکارا
چون ما سادیسمیم✨
هعی... منم مازوخیسمم🤡 راحت باشید
بنده مازوخیسم هم دارم✨🛐
شما چجوری سر میکنی خواهرم؟😔😂😂
ب سختی✨🛐
هعی... زندگی سخته خواهرم
آره.. بشدت باهات موافقم.
*یهلحظه با چشمای خسته نگات میکنم، اما سریع رومو برمیگردونم و تندتند پلک میزنم. وقتی دوباره صورتمو میبینی لبخند روی لبمه.
سخته وانمود کني خوشحالی...:)
به خصوص وقتی که واقعا نیستی...
ولی از اون سختتر اینه که وانمود کنی با احساسی.
خیلیسخته... هرروز دارم وانمود میکنم:)
منم.