به دلیل نیومدن تست مجبور به نظرسنجی کردنش شدم...
نظرسنجی
چشمای قرمز ¹⁸
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
برین اون اخرا شروع کنین:)))))
"ساعت نه شب"یوکی و میون لباسای دانشگاهشونو پوشیده بودن و منتظر نامجون بودن...یکم ک گذشت نامجون از اتاقش خارج شد و سمت حال اومد..._چ عجب...میزاشتی یکم دیگ میومدی...نامجون پوکر به یوکی نگاه کرد و چندبار پلک زد..._بریم؟یا قصد داری این امتحانتو ندی؟..._بریم دیگههههه...
_اصلا قهر نبوده؟..._چی؟..._میخاسته ببینه من میام عذرخاهی یا نه،فک کرده برام مهم نیس..._یااا ینی واقعا داشته اذیتت میکرده؟..._عار...میون پوکر به یوکی نگاه کرد و قلنجاشو گرفت..._یاااا میخای چیکار کنی؟...هیچی،قلنج گرفتم..._عاها،بریم...میون و یوکی سمت حال رفتن و کنار همه نشستن و سرگرم گفتوگو شدن...
همه اعضای خونه میگفتن و میخندیدن ولی میون استرس داشت ک توی اتاق داره چی میگذره...جین یوکیو بخشیده؟نبخشیده؟دعوا میکنن؟هنوز هیچی نگفتن و...ذهنش با همینا پر بود ک یهو یوکی و جین وارد حال شدن...میون دست یوکیو گرفت و اونو سمت اش..."خودتون میدونین کجا" برد..._چیشد؟...
یوکی از روی عصبانیت به بازوی جین زد و جینم بدون هیچ اهمیتی میخندید..._خیلی مسخره ای صب بخاطر تو نیومدم صبونه بعد تو با خیال راحت رفتی صبونه خوردی؟قهرم باهات..._باشه حالا قهر نکن شوخی بود دیگه...اخمای یوکی باز شدن و اروم خندید..."میون ویو"...
اص سه💪🏼🗿
_فک نمیکردم بیای عذرخاهی کنی،فک میکرد اصن برات مهم نباشه..._خب حالا ک مهمه و عذرخاهیم کردم...میبخشی؟...جین لبخند کوچیکی زد و دستشو روی موهای یوکی کشید..._من اصلا باهات قهر نکردم...فقط بی محلی کردم ک ببینم چیکار میکنی...اخمای یوکی توی هم رفت..._یااااااا،تمام وق منو دست مینداختیییییی؟خیلی بدی...
یوکی اروم و با ترس دوبار به در اتاق جین ضربه زد..._بیا تو...یوکی اروم وارد اتاق شد و جلوی در ایستاد...بدنش میلرزید...ولی مگ یه عذرخاهی ترس داره؟..._چیزی میخاستی بهم...چرا اینقد میلرزی؟کاریت ندارما...
یوکی هیچی نگفت و فقط یه جا ایستاده بود..._بیا بشین،چی میخای بهم بگی؟...یوکی اروم سمت تخت جین رفت و کنارش نشست،ولی هیچی نمیگفت..._نمیگی؟..._خب...خاستم بگم...بگم..._بگی؟..._ببخشید...ک زدمت...جین سرشو کج کرد و سعی کرد به یوکی نگاه کنه..._واقعا داری ازم عذرخاهی میگنی؟..._مگ چیه؟...
نامجون خیلی سریع سمت کاناپه ای ک میون روش نشسته بود رفت و کنارش نشست..._حله؟..._عار فقط میدونم استرس داره..._نگران نباش،جین هیونگ خیلی مهربونه سریع میبخشش...یکم بگذره با دهنای باز از اتاق بیرون میاد...میون اروم خندید و توی دلش دعا کرد ک همه چی بخیر بگذره..."یوکی ویو"...