

درد دل کــه میکنــی یعنـــی ضعــف هایــت را درد هایــت را میگذاری در سینـــی و تعــــارف میکنــی کــه هــرکدامـــش را کــه میخواهنـد بردارنـــد تیــــز کننـــد تیــــغ کننـــد … و بزننـــد
درد دل کــه میکنــی یعنـــی ضعــف هایــت را درد هایــت را میگذاری در سینـــی و تعــــارف میکنــی کــه هــرکدامـــش را کــه میخواهنـد بردارنـــد تیــــز کننـــد تیــــغ کننـــد … و بزننـــد
وقتى با یک دست نقاب هایشان را نگه داشته اند و با دست دیگر کلاه بر سرم مى گذارند انتظار زیادیست که بخواهم نوازشم کنند…!
ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ … ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ … ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ … ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ … ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ ” ﺍﺻﻼ ” ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ … ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ … ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺍﻭﻣﺪ … ﺗﺎﺯﻩ: ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ هم ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ … ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﻣﻮﻧﺪ … ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣﻮﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!! ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ!
«وقتی وانمود میکردم باهوشام، همه میگفتند «بهبه… چه هوشی.» وقتی ادای خنگها را درمیآوردم، شایعهی خنگیام سر زبانها بود. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانام، میگفتند «خب نمیتواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که در میآوردم دروغگو میخواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار میکردم انگ پولداری بهم میچسباندند. وقتی بیقید و سهلانگار رفتار میکردم جزو سهلانگاران به حسابم میآوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که به راستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا در میآورد و ساختگیست...
دریا باش ...! دریا سنگ هایی را که به سویش پرتاب میکنند را چنان در آغوشش گم میکند که سنگ از خاطر می برد از کجا آمده ! دریا باش ...! پرابهت و عمیق و آرام ...
به دنیا نیامدهایم که چوب قضاوت به دست بگیریم و سر هر راه و بیراهی مردم را قضاوت کنیم. ما مرکز دنیا نیستیم، حتی اگر این به نظرمان برسد. ما لبریز از اشتباهات و کمبودهایی هستیم که دیگران را به خاطرش تحقیر میکنیم…
«اشکها را پشت لبخندی مخفی میکنیم که خیلی درد میکند، و هیچکس نمیفهمد ما را درد همین نفهمیدن میکشد؛نه زخمها.» -•سهراب سپهری