اون خیلی سخت تلاش کرد که همه رو خوشحال کنه ، اما متوجه شد که یک نفر رو فراموش کرده : خودش
من دیوانه نیستم ، من خاصم ... نه صبر کن ... شاید من دیوانم یک لحظه ، باید با خودم در این باره صحبت کنم .. صبر کن ..
تا حالا شده عاشق کسی بشین ؟ واقعا واقعا عین همون عشق هایی که قبلا ها توی دیزنی بود و یکی هرچقدرم دور باشه بتونین با تمام وجود عشقش رو حس کنین ؟ و با اینکه دوره و یا هرچیز دیگه ای جوری شما رو زیر پر و بالش بگیره که حتی از مادرتون هم ندیده باشید ؟ خب من شدم هرچقدر غیرمنطقی و کوتاه اما واقعی تر از هر چیزی که تا به حال تجربه و حس کردم
من نیستم من ناراحت نیستم اما خوشحال هم نیستم . میتونم در طول روز اینور و اونور بخندم و جوک بگم . ولی بعضی وقتا که تنهام تو شب نمیدونم چه احساسی داشته باشم .
دگرگون مشو ز ویرانگر خویش ~ من گر غرق شوم در خون •~• نگریم ز خون تو ~ گریم ز دست خونریزان تو •~• همانند آرش و رستم ~ مانند گردآفرید و آرتمیس •~• تو نیز فرزند این سرزمینی ~ مشو همانند خائنانمان •~• همچو شیر دلاور باش ~ گر حقگویی همچو تو نباشد •~• چه کنیم چارۀ این خاک را ~ مگر نه بی تو شویم سرگردان •~• ما را کشند به آتش ~ نجوییم رهی زین شعله «^~^» به نظرتون اسم شعرمو چی بزارم ؟
گاهی فراموش می کنیم که غیر قابل تحمل ترین آدم ها از غیر قابل تحمل ترین گذشته ها رنج بردن
اجازه ندهید کسایی که کار های خیلی کمی برای شما انجام میدهند بخش زیادی از ذهن ، احساسات شما را کنترل کنند .
یک بشقاب بردار و پرستش کن رو زمین . ـ باشه ، انجام دادم . شکست ؟ ـ اره . حالا بهش بگو ببخشید . ـ ببخشید . آیا به حالت قبلیش برگشت ؟ ـ نه . میفهمی ؟