‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌

حالا پول از کجا بیارم؟😮‍💨

‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌

_ "مردم همیشه بخاطر استفاده از کلمات گنده تو حرف زدنم بهم می‌خندن؛ ولی وقتی عقایدت بزرگ باشن، مجبوری از کلمات بزرگ استفاده کنی؛ غیر از اینه؟ _آنی شرلی با دیکته ی آنه

‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌

‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌

و ما همان‌طور که با بی‌فکری بازی می‌کنيم، همان‌طور نيز می‌بازيم .. - داستایفسکی

میرم برای جکیونگ گریه کنم...

شادی کوچکی می‌خواهم ، آنقدر کوچک که کسی نخواهد آن را از من بگیرد.

تو زیبا نبودی ، تو تأثیرگذار بودی ‌. مثل هنر ، مثل جنگ و مثل یك انقلاب ‌!

بهت قول دادم بپرستمت.. و بدون هیچوقت مقدساتم و ترک نمیکنم؛ چون ایمان من تویی..!

-مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد... اما فاجعه است...اگر برای حفظ غرور کسی را که دوست دارد از دست بدهد* -ویلیام شکسپیر

میدونی اگر ترکم کنی چجوری میشم؟ مثل دریایی میشم که امواجی نداره..دریا بدون این امواج دیگه هیچ صدایی نداره.. اگر ترکم کنی،میشم آسمانی ك خورشید نداره و همیشه سرده.. همینقدر سرد ساکت..

در من چیزى کم بود و در این زندگانى هم چیزى کج بود.. میان ما و این زندگانى یک چیزى گنگ ماند، ما دیر آمدیم، یا زود.. هرچه بود به موقع نیامدیم..!) _محمود‌ دولت‌آبادی 📜🤎🕊

دیدی وقتی سر ظهر یه چراغی که روشن مونده رو خاموش میکنی چی میشه؟آره هیچی... من توی زندگی آدمای اطرافم همون چراغ بودم، همینقدر بی اهمیت!

توی کتابی نوشته شده بود: "به دنبال عبادتی حقیقی میگردید؟ پس آن را در چشمان انسانی عاشق خواهید یافت زمانی که به معشوق خود خیره شده، و با سکوتش سجده و با چشمانش او را پرستش میکند! گویا دنیا هیچ و، تنها یک معبد و یک معبود برایش باقی مانده."

" من گم شدم.. در رنگین کمانی.. اما اکنون‌‌.. رنگین کمان رفته است.‌‌."

به آغوشم کشیدی اما؛ سایه‌ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود..

گفت: فدای سرت! این نشد یکی دیگر و نمیدانست این‌ که رفت جان بود. و ادمی را همین یک پیش نیست!

تنهایی به معنی نبودن تو نیست، تنهایی من زمانی معنا پیدا کرد که یه نگاه به زندگیم انداختم و فهمیدم، با هر احتمال موجودی که فکرش رو بکنم دیگه نمیتونم تو رو داشته باشم.

بالاخره یه روزی میپذیری و میگذری از همه ی نبودن ها، نشدن ها، نخواستن ها، رفتن ها، تموم شدن ها، و ناامید شدن ها؛ بدون اینکه دیگه دلیلش برات مهم باشه....

‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌

‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌

چـشمانش قهـوه‌ای بودند و به جرعت مـی‌توانـم بگــویم، قهـوه‌ای از هـر رنگ دیــگری بـرای مـن اعتیـاد‌آور تـر اسـت.