زمانی که با دوستم صمیمی بودم، هر لحظهام پر از شادی و خنده بود. اما حالا، او به طرز عجیبی سرد و دور شده است. هر بار که به چشمانش نگاه میکنم، احساس میکنم که به چشمان یک غریبه نگاه میکنم. نمی توانم به او موضوع را بگویم، چون نمیخواهم دلش بشکند. پس سکوت میکنم و لبخند میزنم، در حالی که درونم پر از درد است. یاد روزهای خوب میافتم و آرزو میکنم که دوباره به آن روزها برگردیم. اما تا زمانی که او خوشحال باشد، من به سکوت ادامه میدهم. چون او برای من ارزشمند است...
در دنیایی که لبخندها گاهی پنهان میشوند و احساسات واقعی در سایهها گم میشوند، برخی از ما به تظاهر کردن روی میآوریم. اما آیا واقعا این بهترین راه است؟ در حالی که درونمان پر از احساسات و دردهاست، چرا باید خود را در قفسی از سکوت و انزوا محبوس کنیم؟. بیایید شجاعت داشته باشیم و به جای پنهان کردن احساسات انها را بپذیریم و با دیگران به اشتراک بگذاریم زیرا در نهایت احساسات ما، مارا انسانی تر میکند و ارتباطات واقعی را به وجود می اورد.
انتظار بیجا، همچون زنجیری است که انسانها را به گذشته و آرزوهای غیرواقعی میبندد. در دنیایی که تغییر و تحول اجتنابناپذیر است، گاهی فراموش میکنیم که باید در لحظه حال زندگی کنیم. این انتظار میتواند ما را از تجربههای جدید و فرصتهای پیش رو بازدارد. به جای انتظار برای چیزهایی که ممکن است هرگز به وقوع نپیوندد، باید به دنبال ساختن آیندهای بهتر باشیم. زندگی کوتاهتر از آن است که در انتظار بیجا هدر دهیم؛
هر بار که سکوت میکنی، یک تکه از وجودت را از دست میدهی هر بار که احساساتت را درون خودت نگه میداری، یک زخم جدید بر دلت میخورد. و در این میان تو تنها میمانی، با دلی پر از حرفهای ناگفته و اشکهای پنهان. کاش کسی بود که میفهمید، کسی که به جای "هيس ،گفتن میگفت: "بگو، من گوش میکنم" کاش کسی بود که میدانست دل تو هم میشکند و احساساتت هم مهم هستند. در این دنیای شلوغ یادمان نرود که هر قلبی داستانی دارد و هر ،احساسی ارزش شنیده شدن دارد💔.