از رستوران غذا سفارش دادیم، موقع تحویل غذا برق رفت پیک رستوران تو آسانسور گیر کرد، درو که براش باز کردیم گفت: شرمنده فشارم افتاد یکی از نوشابه هارو خوردم:))))
نوشته بود: بعد نیم ساعت متوجه شدم که تو ترافیک گیر نکردم، این ماشین جلویی خدازده پارک بوده :))))))
نوشته بود : خواهرزادم یه جوجه داره که گذاشته خونه ی ما و هرچند روز میاد بهش سر میزنه. به مامانم میگم این بچه خیلی به جوجهاش وابسته شده، اگه بمیره ضربهی روحی بدی میخوره. مامانم گفت وای آره، حتی اون روز بهش گفتم میخوای بکشمش واست کبابش کنم؟ که گفت نه😐 آخهه زننن:))
يک تفكر هست كه ميگه اگر از هايپرماركت ها خريد كنی به مدير عامل كمک كردی كه بتونه ويلای سومش رو بخره اما اگر از مغازه محل خريد كنی به يه بچه كمک كردی كه بره مدرسه يا بره كلاس ورزش و به يه پدر و مادر كمک كردي تا بتونن يه لقمه نون بذارن سر سفره بچه هاشون!
وحشتناک ترین خوراکی که ترند شده، همین مارشملو های نانازی هست که تو نوشیدنی غرق میکنن😭😭😭😭 خیلی بیرحمین😭😭😭😭
موقعیت: من که دارم روی شیشه، قطره بارون مورد علاقهمو نگاه میکنم تا از بقیه زودتر برسه پایین و برنده بشه:
ما خواستار نابودی واتساپ بودیم برامون رفع فیلترش کردن ؛ الان همین فردا هم روز بازگشایی گروههای خانوادگی توی واتساپ هست، الان شوهر عمهها و پدربزرگ مادربزرگ ها دارن عکسای صبح بخیر رو آماده میکنن!
نوشته بود: مامانم زنگ زده با یکی کار داره، طرف پای تلفن نشناختش، بعد مثلا میخواد نشونی بده ، میگه شهنازم همون که یه دختر خوشگل داره :))))))))) دو دستی تو سرم کوبیدم از اتاقم پریدم بیرون :)))) احتمالا طرف تا اخر عمرش مارو مسخره میکنه :))))
نوشته بود: امروز تو دادگاه سرقت موبایلم تقریبا ۲۰ تا شاکی بودیم، بعد بابای سارق هم بود اومد که ما رو راضی کنه که اتفاقی نیفتاده مثلا، گفت بالاخره ما هم بچه بودیم جوون بودیم هممون یه سرقتو کردیم دیگه ما اونلحظه:😐
صبح بیدار شد، سلانه سلانه از اتاق اومد بیرون، دید زندگی چیز جذابی برای ارائه نداره، رفت لم داد تو زنبیل لباسی و به آسمون خیره شد