جدا شد یکی چشمه از کوهسار * به ره گشت، ناگه به سنگی دچار به نرمی، چنین گفت با سنگ سخت: * «کرم کرده، راهی ده، ای نیک بخت!» گران سنگ تیره دل سخت سر * زدش سیلی و گفت: « دور ای پسر نجنبیدم از سیل زورآزمای * که ای تو، که پیش تو جنبم ز جای؟» نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد * به کندن در استاد و ابرام کرد. بسی کند و کاوید و کوشش نمود * کز آن سنگ خارا رهی برگشود برو کارگر باش و امیدوار * که از یأس، جز مرگ، ناید به بار گرت پایداری است در کارها * شود سهل، پیش تو دشوارها (ملک الشعرا بهار فارسی پنجم)