شب و سپیده دم در هم تنیده شده اند تار پود وجودم در لابه لایه خاطرات وداع غمانگیز عشقمان در رقصی از اشک های دریا گونه اش است ..... صدای شیون می آید... از کجاست این صدای غریب آشنا؟ از جام مملو از " تو" ی قلب من است ؟
پادشاه من .... صدای قدم هایت در لابه لایه خاطرات گذشته تنین انداز است .. پادشاه من .. گر میتوانستم گوش هایم را در همان جا میگذاشتم تا همیشه صدایت در گوش قلبم زمزمه شود....
پادشاه من ..... میبینی ؟ این جهان پسین خودت را ؟ ... میبینی چگونه در هم پاشیده و با خطوطی نازک و لرزان خود را نگه داشته است ؟ ... پادشاه من ...