توییت
mᥲhᦔis 3 هفته پیش
عکس

شب است و گل‌ها در ظلمت آرام خود آهسته می‌رویند. و من به روشنی کوچکی فکر می‌کنم که شاید در دل همین تاریکی جوانه بزند.

توییت
mᥲhᦔis 3 هفته پیش
عکس

و من دختر فردایم که در آغوش باد به سوی سرزمین‌های روشنی می‌روم... و من به چیزهای ساده‌ای می‌اندیشم به پنجره به دست‌های تو به عطر خاک نم‌خورده به گل‌هایی که در سکوت فرو می‌ریزند.

توییت
mᥲhᦔis 3 هفته پیش
عکس

در این شب تیره، دل من چون شاخه‌ای خشک آهسته می‌لرزد. و من به چیزهایی فکر می‌کنم که در سکوت فروریختند، به رویاهایی که در تاریکی بی‌صدا مردند.

توییت
mᥲhᦔis 4 هفته پیش
عکس

در تاریکی، دست می‌کشم بر گل‌هایی که نفس شب را بوییده‌اند، رنگی ندارند، اما صدایی از غم خاموش خاک می‌آید.

توییت
mᥲhᦔis 4 هفته پیش
عکس

در مهربانی خاکستری صبح چیزی شبیه شکفتن بی‌صدا در من ادامه دارد انگار گل‌هایی کم‌رنگ روی دیوار خستگی‌ام بیدار می‌شوند

توییت
mᥲhᦔis 4 هفته پیش
عکس

من از نهایت شب حرف می‌زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می‌زنم اگر به خانه من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.