
در دنیایی که با تو اشنا شدم مانند دیوانه ها میگردمو میچرخمو ارام نمیشوم میگریمو میخندمو میخوابمو ارام نمیشوم کاش به ان روز فکر نمیکردم که خواهی رفت دنیای من بعد از تو شد تنهایی مطلق.....

در دنیایی که با تو اشنا شدم مانند دیوانه ها میگردمو میچرخمو ارام نمیشوم میگریمو میخندمو میخوابمو ارام نمیشوم کاش به ان روز فکر نمیکردم که خواهی رفت دنیای من بعد از تو شد تنهایی مطلق.....

از وقتی چشمای تو رو دیدم یادم رفت که جهان دیگه ای جز دنیای چشمات وجود داره و من هنوز عاشق اون دنیای تو چشماتم....

گریه ها روزی به پایان میرسند درد ها روزی بهبود می یابند زخم ها روزی خوب میشوند اما خاطرات هیچگاه فراموش نمی شوند ....

وقتی فهمیدم که ادما همون هیولا های توی داستانان تصمیم گرفتم مثل ابرقهرمان داستان که کاری نمیتونه بکنه فقط به کارای ادما نگا کنم به جای اینکه از خودم بگذرم تا نجاتشون بدم

مترسک در دشت ان قدر تنها ماندن را بیش از هرکس تجربه کرد که یادش رفت انسان هایی وجود دارند و در کنار او بر روی زمین زندگی میکنند

در بهار ارزو ها روزی خواهد رسید که دیگر نیازی به نگرانی برای فردا نخواهم داشت و مانند یک پرنده آزادم...