مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد،اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور کسی را که دوست دارد از دست بدهد! -شکسپیر
مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد،اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور کسی را که دوست دارد از دست بدهد! -شکسپیر

همه ی دنیا به درک واصل شود یا من چایم را ننوشم؟ من میگویم بگذار دنیا به درک واصل شود اما من باید همیشه چایم را بنوشم!(داستایوفسکی) حالا شما بگید چایی یا قهوه؟🤧
۳-یه جا خوندم :سهراب سپهری عاشق یک خانم فرانسوی شد، ولی هیچوقت بهش نگفت. گفت: عشق باید شبیه به سایه باشه، نه تابلو ! :) درس زندگی :) یا چی؟
۲-یه جا خوندم : نیما یوشیج تا اخر عمرش با برادرش قهر بود چون برادرش شعر ققنوس رو مسخره کرده بود:)
امروز یه جا خوندم :ملک الشعرای بهار ۲۹۲ بیت شعر در وصف همسرش سودابه سرود بعد تو مراسم خاکسپاری همسرش عاشق زن دیگه ای شد! :)

نوشابه زرد یا مشکی ؟! (من مشکی دوست دارم ولی هم سن و سالای موافقی ندارم😅خواهرم معتقده سلیقم بابابزرگیه!😑🫡(قصد توهین ندارمااا!))
آورده اند دختری به کوروش بزرگ گفت : من عاشقت هستم. کوروش گفت : لیاقت شما برادر من است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده. دخترک برگشت و دید کسی نیست ،کوروش گفت : اگر عاشقم بودی پشت سرت را نگاه نمی کردی!
صدایت میکند قلبم روانش را جویا باش هوای سرد اندوهم تورا میخواهد اگاه باش! رها کردی مرا اخر هنوزم دفتر ما هست ولیکن بی حکایت ماند... شعر خودم:)
چه بخوانی ، چه برانی چه به اوجم برسانی ! چه به خاکم بکشانی نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برآنی در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم ، چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی.... !
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست.. -سعدی
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است مشت می کنم و خیره میشوم به انگشتهای گره خورده ام دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم در عجبم از این کوچک نحیف که چه به روزم آورده وقتی تنگ می شود میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم وقتی می شکند چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند. وقتی که میخواهد و نمی تواند موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم در عجبم از این کوچک نحیف.... -احمد شاملو
در کوله بار غم قسمت ما غم زیاد بود کم بود عمر ما و همین کم زیاد بود ان سوی شوق و شادی و شور و نشاط ما اندوه و غصه و ماتم زیاد بود این یکی دو روز را که به آن عمر گفته اند یادم نبود بیش و همان دم زیاد بود - فاضل نظری
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم… مرا فریاد کن! ' شاملو '