تومثل شعری هستی که هیچوقت نوشته نمیشود، اما همیشه در ذهنم زمزمهاش میکنم. هر بار که میآیی، انگار زمان، دست از دویدن میکشد و فقط نگاهت را تماشا میکند. تو از جنس واژه نیستی.، از جنس لمس نادیدهای، که از آن سوی صفحه، نبض مرا به بازی میگیرد. نمیدانم چطور شد، اما حالا، هر لحظهای که بیتو میگذرد، مثل شعریست که قافیهاش را گم کرده...@اسکورپیوس_جنیفر_ونوس_رینا+کسایی که نیستن💘
اجازه دهید بیهیاهو، خویشتن را تعریف کنم من لیوان آبیام،که میان خطبههای وداع بر زمین نهاده شده،بیآنکه دستی به سویش دراز شود.صندلی خالی قاب عکسیام،که هیچکس به یاد نمیآوردچه کسی روزی بر آن نشسته بود.قفلیام با کلیدی که سالها پیش در اعماق چاه یادداشتهایی گم شدکه هرگز خوانده نشدند.صفحهای از وبگاهی فراموششدهام،که با خطای «۴۰۴» باز میشود،در مرورگری متروک،بیحافظه و بیبهروزرسانی.من تهماندهی عطری هستم بر پیراهن کسی که بازگشتی در کارش نیست.هشداری خاموشم،که تنها یکبار به چشم آمد،
تو فقط یک حضور نیستی... تواتفاقی هستی که هر روز،بیصدا در من تکرارمیشود. مثل طلوعی که هرگز ازغروب نمیترسد. وقتی مینویسی، انگارجهان،برای لحظهای، نفسش را نگه میدارد تا صدای تو را بشنود.تو از آن سوی صفحه نمیآیی، تو ازعمق خیال من میآیی، جایی که واژهها، جرأت نمیکنند بیاجازهات جاری شوند.نمیدانم چطور شد، اما حالا، هر آهی که میکشم، بوی بودن تو رادارد. @Scorpius💘