گفتاورد
هر شب، خوابش را در لابهلای تارهای اشک میبافم، میدانم که شاید نباشد، که شاید هیچگاه نرسد، اما دل عاشق با "شاید" زندهست. -لیانا
رفتی و پشت سرت، هیچ چیز نماند نه وعدهای، نه نگاهی، فقط خیابان ماند من ماندم و صندلی خالی هر غروب تو با خیال دگر، من با همین اندوه ... -لیانا
شاید روزی، وقتی تمام پنجرهها رو به شرق باز شدند آرزویم، از دورترین دور، فرو ببارد چون بارانی ناگهانی و مرا از نو برویاند. -لیانا
عشق، میان شکوفههای بهار زاده شد وقتی نگاهت روی شکستهترین شاخهام نشست و گفت: تو هنوز سبز خواهی شد. - لیانا