خاطره

روزی روزگاری خداوند مرد را آفرید . زمان رفتن به زمین خداوند از مرد پرسید چیز دیگری نمی خواهی مرد هم گفت چرا . یک آیینه میخواهم تا زیبایی خودم را ببینم . وقتی خداوند درخواست مرد را شنید تصمیم گرفت برای مغروریت مرد کاری انجام دهد . سپس زن را آفرید تا مرد را به هشت تکه ی مساوی و یا نامساوی تقسیم کند