داستان های شبانه: شب بود که دوقلو ها تصمیمی گرفتند انها میخواستند از پرورشگاه فرار کنند نمیتوانستند تا ۱۸ سالگی صبر کنند هیچ کس هم به خاطر سابقه ی خرابشان مسعولیت انها را به گردن نمیگرفت اما قبل از ان باید پرونده هایشان را پیدا کنند و از پرورشگاه بیرون بزنند(صبر کن پس کلاس های درسمان چه ان را چیکار کنیم؟) این را راوین گفت و در جوابش رایین گفت:(خودمان وقتی از این جهنم دره بیرون زدیم یک کاریش میکنیم.) ناگهان پرستار وارد اتاق شد........
پای پرستار به کف پوش شکسته ی راه رو گیر کرد و او محکم به زمین خورد و سر او به میخی که کف پوش ها را به هم متصل می کرد بر خورد کرد و باعث مرگ اون پرستار شد . از ان شب به بعد اتفاقات مشابه زیادی رخ دادند که همه ی انها به دوقلو ها وصل می شد . ۱۵ سال بعد در همان پرورشگاه . (هی بچه ها فرار کنید دوباره این دوقلو های نحس پیداشون شد) و همه ی بچه ها از ترسشان به انتهای حیاط رفتند . شب بود که دوقلو ها تصمیمی گرفتند....
داستان های شبانه: قنداق بچه را به پرستار پرورشگاه داد و رفت. شب بود که ناگهان صدای گریه ی بچه پرستار را به اتاق کودک کشاند. پرستار امد بچه را بقل کند و آن را ارام کند که ناگهان رنگ از صورتش پرید بچه تب داشت تبش خیلی شدید بود جوری که بدن بچه از حرارت قرمز شده بود برادرش ارام بود اما انگار ان هم تب داشت پرستار بچه را سر جایش گذاشت و دوید سمت اتاق مدیر که ناگهان....
داستان های شبانه : من تصمیم گرفتم که هر شب قسمتی از کتابی که خودم نوشتم برای شما به اشتراک بزارم.(کپی ممنوع حرام مگر با هماهنگی خودم) (صدای گریه ی بچه تمام کوه رو گرفته بود بوی خون گرگ ها رو جمع کرده بود دور جنازه ها اما معجزه بود که گرگ ها به بچه ها کاری نداشتند نمیدانم اسمشان چیست اما خوب میدانم آن دو نفر پدر و مادرشان بودند بد جور تصادف کرده بودند تقریبا چیزی ازشان باقی نمانده بود ) این را مردی روستایی به مدیر پرورشگاه گفت و...
دزدی فقط این نیست که از دیوار مردم بالا بری دروغ بگی ،صداقت رو دزدیدی بدی کنی ،خوبی رو دزدیدی تهمت بزنی، ابرو رو دزدیدی خیانت کنی ،عشق رو........
من دیروز با کمک یکی از دوستانم یک شعر دیگه گفتم امیدوارم خوشتون بیاد❤️ ای یار اگر جانی و جانانی بمان بر دل پشیمانی گر بوسه هایت را دارم بر پیشانی در این دل جایی ندارد پریشانی
غمگین ترین درد مرگ نیست، دلبستگی به کسی است که میدانی هست ولی اجازه ی بودن در کنارش را نداری!
این اصلا ربطی به عکس بالا نداره ولی یک بیت شعر گفتم 😁 دیگر حرفی نمانده در دلم اه کجایی ای عزیز منزلم❤️
گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی میسوزد بیچاره دوبار بیشتر دروغ نگفت اما انگشت نما شد ولی این روز ها ادما با دروغ نفس میکشند...
من معتقدم که ناراحت کردن یک ادم مثل پرت کردن یک تیر به سمت اسمون میمونه که نمیدنی کجای زندگیت قرار برگرده پایین و یقتو بگیره چه زیبا گفت شهریار: فلک همیشه به کام یکی نمی گردد که اسیای طبیعت به نوبت است ای دوست...
اصلا یک طوریم خستم نمیدونم خودم خستم روحم خستس یا دلم خسته از سکوت و انتظار خسته از حرف های عمیقی که تو دلم مونده خسته از اینکه هیچکس نمیدونه چه حالی دارم خسته از درد هایی که تمومی ندارن خسته از حال بدی که ولم نمیکنه خسته از حال خوبی که پیدا نمیکنم انقدرر خستمم که زورم به خستگی هام نمی رسه!
از دید بقیه: روی پاهام وایسادم حالم خوبه و قویم اما حقیقت اینه.. خستم تیکه تیکه شدم می خوام فرار کنم میخوام برم و ناپدید شم
بدترین قسمت قوی بودن اینه که هیچ کس نمیفهمه تو جدی جدی داری درد میکشی جدی جدی خسته شدی وبریدی جدی جدی کم اوردی و نمیدونی باید چیکار کنی!
تقصیر خودم بود، انقدر صبور بودم، انقدر کنار امدم انقدر ندید گرفتم،انقدر گفتم ارزشش رو نداره ولش کن که دیگه همه خیال کردن نمیفهمم و هرکاری بخوان میتونن بکنن و منم قراره چیزی نگم! اره من همیشه از خودم گذشتم تا دیگران اذیت نشن😔
خیلی ها میگن:چه ادم سرخوشی خوش به حالش چقدر باحاله بامزس ....... اما نمیدونن که در باطن چه میگذرد چه ادم هایی که باعث سیاه شدن قلبت شدن ❤️🩹