میم
عکس

من یک پرندم ارزو دارم نرم مدرسه! ✨ارزوی شما براورده شد✨

وضعیت
عکس

میشه کمک بکنی ایده لازم دارم برای جذاب بودن پست هام و اینکه دنبال کننده هام بیشتر بشه لطفا کمک کن

توییت
عکس

واای بر من! تو همانی که امیدم بودی؟

توییت
عکس

بهتره تنها باشی تا با کسی باشی که به تو احساس تنهایی میدهد...

توییت
عکس

در زندگی هرگاه حس کردی برای در یاد ماندن نیاز به یاداوری داری اجازه بده تا فراموشت کنند....

توییت
عکس

ادم شکسته رو نمیشه با حرف به هم چسبوندش!

توییت
عکس

تعلیم نده کم ذات را کم ذات اگر بالا رود گردن زند استاد را!

توییت
عکس

بهم یاد بده چطور نادیده ات بگیرم همان طور که تو نادیده ام گرفتی🥲

توییت
عکس

گفتنی ها را نگفتم تا ترک برداشتم و ... شکستم تا ابد

توییت
عکس

هرچه مغرور تر باشی تشنه ترند برای با تو بودن بیشتر به دنبالت میایند؛ امان از روزی که غرور نداشته باشی! و بی ریا به انها محبت کنی انوقت دیگه تو رو نمیبینند و ساده از کنارت عبور میکنند😔

توییت
عکس

تو که از جنس نماندن بودی! پس چرا سنگ زدی برکه ی ارام مرا...؟

وضعیت

برای خواندن ادامه ی داستان دردسر در کمین است پارت 2 منتشر شد 💖💖✨✨🎉

توییت
عکس

یه بزرگی می گفت: ادما فقط متوجه رفتار ما با خودشون می شوند ولی هیچ وقت متوجه رفتار خودشون که باعث تغیر رفتار ما شده نمی شوند

وضعیت
عکس

برای ادامه ی داستان و خواندن کامل ان به پست های من مراجعه کنید❤️

خاطره
عکس

داستان های شبانه: شب بود که دوقلو ها تصمیمی گرفتند انها میخواستند از پرورشگاه فرار کنند نمیتوانستند تا ۱۸ سالگی صبر کنند هیچ کس هم به خاطر سابقه ی خرابشان مسعولیت انها را به گردن نمیگرفت اما قبل از ان باید پرونده هایشان را پیدا کنند و از پرورشگاه بیرون بزنند(صبر کن پس کلاس های درسمان چه ان را چیکار کنیم؟) این را راوین گفت و در جوابش رایین گفت:(خودمان وقتی از این جهنم دره بیرون زدیم یک کاریش میکنیم.) ناگهان پرستار وارد اتاق شد........

خاطره
عکس

پای پرستار به کف پوش شکسته ی راه رو گیر کرد و او محکم به زمین خورد و سر او به میخی که کف پوش ها را به هم متصل می کرد بر خورد کرد و باعث مرگ اون پرستار شد . از ان شب به بعد اتفاقات مشابه زیادی رخ دادند که همه ی انها به دوقلو ها وصل می شد . ۱۵ سال بعد در همان پرورشگاه . (هی بچه ها فرار کنید دوباره این دوقلو های نحس پیداشون شد) و همه ی بچه ها از ترسشان به انتهای حیاط رفتند . شب بود که دوقلو ها تصمیمی گرفتند....

خاطره
عکس

داستان های شبانه: قنداق بچه را به پرستار پرورشگاه داد و رفت. شب بود که ناگهان صدای گریه ی بچه پرستار را به اتاق کودک کشاند. پرستار امد بچه را بقل کند و آن را ارام کند که ناگهان رنگ از صورتش پرید بچه تب داشت تبش خیلی شدید بود جوری که بدن بچه از حرارت قرمز شده بود برادرش ارام بود اما انگار ان هم تب داشت پرستار بچه را سر جایش گذاشت و دوید سمت اتاق مدیر که ناگهان....

خاطره
عکس

داستان های شبانه : من تصمیم گرفتم که هر شب قسمتی از کتابی که خودم نوشتم برای شما به اشتراک بزارم.(کپی ممنوع حرام مگر با هماهنگی خودم) (صدای گریه ی بچه تمام کوه رو گرفته بود بوی خون گرگ ها رو جمع کرده بود دور جنازه ها اما معجزه بود که گرگ ها به بچه ها کاری نداشتند نمیدانم اسمشان چیست اما خوب میدانم آن دو نفر پدر و مادرشان بودند بد جور تصادف کرده بودند تقریبا چیزی ازشان باقی نمانده بود ) این را مردی روستایی به مدیر پرورشگاه گفت و...

توییت
عکس

دزدی فقط این نیست که از دیوار مردم بالا بری دروغ بگی ،صداقت رو دزدیدی بدی کنی ،خوبی رو دزدیدی تهمت بزنی، ابرو رو دزدیدی خیانت کنی ،عشق رو........