خاطره
ژولیت؛ 3 هفته پیش

یادمه پیاده رفتیم مدرسه..همون روز از شدت دوق اینکه امتحانو خوب دادیم یه بلاهایی سرمون نازل شد صرفا چون پیاده داشتیم بر میگشتیم..دوستم با سر خورد زمین ..سگا همون موقعه دنبالمون کردن نمیدونستم لباس دوستمو بتکونم یا فرار کنیم از جاده در حین فرار داشتیم میدویدیم نزدیک بود ماشین بهمون بخوره داشتیم رو پل راه میرفتیم که بریم نزدیک بود یکی مارو بدزده زیر پل هم یه ماشین که ی پسر توش بود بهمون نخ میداد..حاجی بخدا یه بار بود چرا اینکارو میکنی خدااا