گفتاورد

در ژرفای وجودش می‌دانست که داشتن وجدانی ناپاک، فطرتی پست و کار بی‌رحمانه‌اش نه‌تنها حق داوری دربارهٔ دیگران را از او می‌گیرد، بلکه حتا حق ندارد به چهرهٔ آن‌ها نگاه کند، این وضعیت به او اجازه نمی‌داد از این پس خود را جوانی شرافتمند، سرشار از نجابت و جوانمردی بداند. بااین‌همه، برای ادامه‌دادن به این زندگی ننگ‌آور و لذت‌جویانه، تنها یک راه وجود داشت: از یادبردن این ماجرا لئو تولستوی .......کتاب رستاخیز......

گفتاورد

هر چه بیشتر از افراد بشری متنفر می‌شدم، عشقم به بشریت فزون‌تر می‌شد.

گفتاورد

گر آدم بخواهد منتظر بماند که همه‌ی مردم هوشمند شوند، امکان دارد کلی وقتش تلف شود. بعد توانستم خودم را متقاعد کنم که آن روز هرگز فرانخواهد رسید، آدم‌ها نمی‌توانند تغییر کنند، هیچ‌کس هم قادر به تغییر دادن‌شان نیست. تلاش در این راه وقت تلف کردن است… کسی که دارای نیروی اراده و قدرت روحی است، به آسانی می‌تواند فروانروای توده‌ی مردم شود. هر کس از همه جسورتر باشد، همیشه حق با اوست.