-پس ما چطوری میتونیم باهم باشیم وقتی که به دنیا های جداگانه ای تعلق داریم؟ -با ساختن دنیای خودمون. -این غیرمنطقیه. -برام مهم نیست. این درباره ی دلیل و منطق نیست. این درباره ی عشقه و هیچ چیز منطقی ای توی عشق وجود نداره. _پادشاه غرور، آنا هوانگ
-تو فکر میکنی شکسته ای، ولی کاش میتونستی جوری که من تورو میبینم، خودت رو ببینی. باهوش، قوی و زیبا. با معیار های خودت ناقص، ولی با معیار های من به طرز خارقالعادهای بی نقص. _پادشاه غرور، آنا هوانگ
برای اینکه ضربه بزنی، باید بدونی دشمنانت و دوستانت کجا آسیبپذیرند. هیچکس برای همیشه دوستت نمیمونه، میرا. درنهایت نزدیکترین افراد ما به نحوی دشمن ما میشن، حتی اگه از روی عشق بی غرض باشه یا بی تفاوتی، یا اگر به اندازه کافی عمر کنیم تا به ادم بد داستان انها تبديل شویم. _کتاب دسته ی چهارم، ربکا یاروس
"چیزی نیست." عبارتی است که ان را میگوییم وقتی که؛ درونمان لبریز از همه چیز است. _محمود درویش
کیپاپ فن ها: ک*اش من حتی نمیدونه من وجود دارم🥲 انیمه فن ها: ک*اش من حتی وجود نداره🥲 کتاب خونا(از جمله خودم): حداقل شماها میتونید ک*اشتون رو ببینین. (میزان ربط عکس به متن ۱۰۰ از ۱۰۰)
ولی این سخنان دردمندانه هم نمیتوانست ناراحتی و اضطراب درونی او را ارام سازد. بدبینی و نفرت که همه وجودش را پر کرده بود در آن لحظه برای او تحمل ناپذیر بود و نمیدانست چطور غم و غصه را از خودش دور کند؟ -جنایات و مکافات، داستایوفسکی.
از آستانه در گذشت و وارد راه پله شد که تنگ و تاریک بود ولی مرد جوان عادت داشت. از دیدن پله های تاریک ناراحت نمیشد زیرا در آن تاریکی حداقل کسی چشمان خود را به طرف او خیره سازد. کتاب جنایات و مکافات اثر داستایوفسکی
گاهی زیرلبی حرف میزد و خودش قبول داشت که فکر و خیال، مغزش را لگد مال میکند. -جنایات و مکافات اثر داستایوفسکی
من اون روزی که مامان بابام دقت کنن من واقعا چه کتابایی میخونم: (دارن میبرنم تیمارستان)
کاترین پرسید:دکتری؟ دلقک سرش را بلند کرد و دوباره آن لبخند میخکوب کننده را زد: من دلقکم، بانوی من. از دکتر هم بهتر. -چجوری دلقک از دکتر هم بهتره؟ -تاحالا نشنیدین که میگن خنده بر هر درد بی درمان دواست؟ _ کتاب سنگدل