
ترس همیشه هست، اما شجاعت یعنی باهاش راه بری، نه ازش فرار کنی. کتاب: شجاع باش دختر

یه رؤیا وقتی واقعی میشه که حتی توی شکست، ازش دست نکشی. کتاب: تسلیم نشو یومی چانگ

«بعضی خوابها رو نمیخری، خودشون میان سراغت… چون لازم داریشون.» _رویا فروشی دالرگات_

«ما قهرمان نبودیم، فقط یه مشت دزد بودیم… که رویاهای خطرناکتری از قانون داشتیم.» _شش کلاغ_

توی هر کتاب، یه سکوت هست… سکوتی که انگار از جنس خود فکره. 📚 کتاب: خانهای در دریا با کودکان غریب

بعضی کتابا تموم نمیشن، فقط یه روز ازشون بیرون میای و میفهمی هنوز داری توی ذهنشون قدم میزنی. 📚 کتاب:دختر قطار

من به بعضی جملهها حسادت میکنم، اونایی که نویسنده بلد بوده دقیقا همون چیزی رو بگه که تو فقط حسش میکنی. 📚 کتاب:وقتی نیچه گریست

یه وقتایی کلمهها شبیه آغوشن… فقط باید بذاری دورتو بگیرن. 📚 کتاب:دختری به نام بوف

یه مدت کتابا ساکت شدن... یا شاید من گوشم خسته شد. اما حالا، دلم میخواد برگردم—نه برای معرفی، برای گفتن حسایی که بین سطرها جا مونده بودن. مثل بوی قهوهی سرد روی میز، یا برگی که هنوز لای رمان مورد علاقهمه...

یادمه اون روزها… وقتی یه سیدی نیمهخراب توی دستگاه میچرخید، قصهها نصفه میموندن و من با خیال خودم براشون پایان میساختم. هوا روشنتر بود، آسمون انگار واقعا آبیتر بود، و حتی دود شهر هم بوی غریبه نمیداد… بوی آشنایی میداد، بوی امنیت. اون موقعها شادی راحتتر میومد، مثل نسیم خنکی که بیدعوت میاد توی پنجره. همهچی سادهتر بود… دلم برای همون سادگیها تنگ شده. _تکه نوشته ای از کودک درون _

خطای ستارگان بخت ما برخی بینهایتها از بقیه بزرگترن، و من شکرگزارم که بینهایت کوچکم رو با تو گذروندم.

تنهایی میتونه مثل موج دریا باشه… ولی عشق، نجاتیه که قایق میسازه. جایی که خرچنگ ها اواز میخوانند

بهترین عشق همونیه که روح رو بیدار میکنه و وادارت میکنه بیشتر بخوای. (دفترچه یادداشت)

بعضی آدمها میان توی زندگیت و همه چیز رو تغییر میدن، حتی اگه فقط برای مدتی کوتاه باشن. (من پیش از تو)