ایده
دلم میخواد زیر آسمون شب درحالی که صورتم با گرمای ملایم آتیش گرم میشه و به دور از دنیای مجازی،کتاب بخونم،سه تار بزنم،نت بنویسم،قفل ذهن مه آلودم رو باز کنم،با خودم حرف بزنم و روراست باشم،به کسایی که دوسشون دارم و بهشون عشق میورزم فکر کنم و تمام احساسات بدم رو توی آتیش بریزم،تا زمانی که پرتوهای خورشید من رو بغل کنن و به یاد بیارم که باید زندگی کنم...
برام خیلی عجیبه؛با اینکه جزو نسل زدم ولی علایقم متفاوت ترن... عاشق موسیقی سنتیم عاشق سه تارمم عاشق کتاب خوندنم عاشق درس خوندم عاشق طبیعتم عاشق حیوونام عاشق هم کلام شدن با دیگرانم عاشق کمک کردنم عاشق بچه کوچولوئم عاشق خونوادمم ... برام جای سوال داره که هنوزم کسایی با این علایق هستن یا دیگه داریم تموم میشیم؟